باید می فهمیدم! از همان سبک خواندن در راهنمایی. اینکه چهار جلد اول را پنج روزه خواندم. تازه مدرسه هم می رفتم. در یک هفته همه شان تمام شد. فکر کردم شور نوجوانی است. اما باز هم که جلد ششم را گرفتم دستم، از همان روز، دقیقا همان روز، تا امروز، زندگیم مختل شد. می ترسیدم بروم سراغش. می دانستم اگر دستم بگیرم دیگر زمین نمی گذارم، اما فکر هم نمی کردم مسئله به اینجا ها بکشد. که خواب و خوراک و کار و همه چیز را ول کنم بچسبم به آن. تازه جلد ششمش را خوانده بودم قبلا. با این حال وقتی اولین جمله از دومین کتاب جلد ششم را شروع کردم، که همان ساعت 12 شب بود، تا شش و نیم صبح و تا تمام نشد، نگذاشتم کنار. گیرم سه ساعت خوابیده باشم؛ کل سه ساعت را خواب جنگ و چوب دستی و هری پاتر می دیدم. بعد هم با وجود کلنجارهای زیاد، و با پر رویی تمام، جلد هفتم را شروع کردم. به جای آنکه کارهایم را انجام دهم. توانایی نداشتم. یک لحظه نمی توانستم به چیز دیگری جز اینکه بالاخره هری جان پیچ ها را چه کار می کند، فکر کنم. تمام زورم را زدم که بنشینم پای کتابی که تا فردا باید می خواندمش، اما واقعا نشد! بالاخره چهار و نیم صبح امروز تمام شد. بعد از چند روز بی خوابی. نمی فهمیدم این همه جذابیت، این همه علاقه، این همه هیجان از چیست؟
باز هم همان حس همیشگی را دارم. همان حس آزاردهنده ی همیشگی. مثل حس شنبه ها. مثل حس وقتی که از اهواز برمی گردیم. حس دوباره پرت شدن در دنیای واقعی. یک حس حسرت. حسرت از تمام شدن دنیایی که چند روزی با آن درگیر بودم. به اندازه ی هزار و ششصد صفحه.
چرا هری پاتر این همه جذاب است؟ در این مدت خیلی هم به این موضوع فکر کردم. زیاد. هری پاتر یک جهان است. یک جهانی که خیلی شبیه جهان ماست و خیلی متفاوت از آن. هری پاتر یک جهانی خلق می کند با تمام جزئیات جهان ما. درس خواندن ها، رفیق بازی ها، غذا خوردن ها، دعواها. تمام چیزهایی که ما تجربه می کنیم. به علاوه ی چیزهایی که ما در آرزوی تجربه ی آنیم. هیجان! خطر! عدم یکنواختی! تاثیرگذاری. ما در این دنیا، در جنگ لبنان، در جنگ عراق، در ریاست جمهوری فلان کشور، در بدبختی بهمان کشور، هیچ نقشی نداریم. و هیچ نقشی برای تغییر آن هم نمی توانیم بازی کنیم. ما یک ذره ی کوچکی هستیم در جهانمان.
ما به جهان هری پاتر احساس نزدیکی می کنیم. به خاطر آن جزئیات. با آن همذات پنداری می کنیم و از طرفی به آن پناه می آوریم. چون شبیه جهان ما نیست. آن ساعت هایی که هری پاتر را می خوانیم، در جهان خودمان نیستیم. در جهانی هستیم که دوست داریم باشیم. در جهان آرمانی خودمان. هرکس با خوانش خودش. هر کس آن قسمتی را که بیشتر آرزو دارد، پر رنگ می کند. هر کس هری پاتر را یک جور می خواند. و این است تفاوت آن با بعضی رمان های دیگر. ما در آن آرزوهامان را پیدا می کنیم.
حالا تمام شده. حالا باید برگردم سراغ کارهای خودم. سراغ بی کاری خودم. سراغ آدم های اطراف خودم. غذاهای خودم. و دلم تنگ می شود، برای آن جهانی که پر بود از هیجان و تاثیرگذاری و تلاش.