هی! مواظب باش! یک چیزی دارد شُره می کند! یک چیز خیلی غلیظ و داغ. آرام آرام دارد می آید پایین، خیلی آرام. سرعتش اعصاب را خُرد می کند. دارد آرام آرام می آید و هر چقدر هم که تند بدوی، باز هم ازت جلو می زند و وقتی جلو زد تو را می کشد توی خودش و بعد احساس می کنی، آرام شده ای. مثل او آرام راه می روی. مثل او داغی و غلیظ. آن وقت ملت فکر می کنند "عجب آدمی هستی! عجب آدم کثافتی هستی! چه کثافت خوبی هستی!" آرام آرام راه می روی و همیشه به پاهایت فکر می کنی. که یک زمانی چه قدر تند می رفتند. به یک زمانی فکر می کنی که ملت می گفتند" آهان! اونو می گی؟ آره آدم خوبیه!" به یک زمانی فکر می کنی که اینقدر داغ نبودی و می توانستی هر جا که می خواهی بروی. هر کار که می خواهی بکنی. پیش هر کس که می خواستی. و هیچ کس هم نفهمد وارد شده ای. حضورت باشد و نباشد. چه فرق می کرد.
حالا اما داغ ِ داغی. آدم ها ازت فرار می کنند، چون می سوزانیشان. آدم ها نگاهت نمی کنند، چون آنقدر آرام آرام راه می روی که اعصاب را خُرد می کنی. حالا اما وارد که می شوی می بینندت. حالا ازت بد می گویند. حالا می خواهند فراموشت کنند. حالشان ازت به هم می خورد. حالا کنارت می گذارند. حتی شاید زیر لب نفرینت کنند. تو داغی و غلیظ. تو خواستی داغ باشی و غلیظ باشی چون نمی توانستی نسیم شوی. چون نمی توانستی باران شوی. نمی توانستی خیلی چیزها شوی و می خواستی یک چیزی بشوی. حالا غلیظی و داغ. و آرام آرام راه می روی. آرام آرام همه را می سوزانی. آرام آرام می سوزی. در خودت می سوزی. از خودت می سوزی. آرام آرام خاکستر می شوی. چون نمی توانستی نسیم باشی. چون نمی توانستی باران باشی. خاکستر می شوی و با نسیم می روی و با باران، سنگ می شوی. حالا فعلا داغ ِ داغی...
شعر ناب.اسمش را هر چه می خواهی بگذار.
داغ باشی بهتر است از آنکه داغت کرده باشند. چراکه اگر داغ باشی ممکن است سرد شوی ولی اگر داغت کرده باشند تا ابد نشانش بر روی دستت می ماند.
سلام
ولی خودت هم می دونی که خودت خواستی که داغ باشی چه اهمیتی داره اگه یخ یخ هم می بودی دیگران همین طوری بودند. هر جوری باشی اون ها می خوان که تو یک جور دیگه باشی ولی آدمهای کمی همین جوری که می خوان می مونند.
یک چیز دیگه ما توی دنیای واقعی همدیگر رو دیدیم.
توی رصد.
پاینده و داغ باشی!
دیگران همیشه دوست دارن تو رو همانطور ببینن که خودشون میخوان.تا سکوت میکنی هزار بار لعن و نفرینت میکنن.
یه روز یه نفر بهم گفت:از من متنفر باش چون من خیلی سیاهم. خیلی.منم فقط بهش گفتم:آره تو سیاهی اما تو سوختی و سیاه شدی.درست وقتی توی خودت میسوزی و سیاه میشی همه ازت متنفر میشن . متنفر.
موافقم شدید! با اینکه آدما اصولا زمانی دوستت دارن که اونطور که دلشون می خواد باشی! و اگر اونطور نباشی ازت متنفر می شن! واگر کاری کنی که مخالف با اصولشون باشه و علایقشون و منافعشون، ... ! حواست باشه! گفتم اصولشون! نه اصول کلی! نه اصول مورد قبول عموم!
حالا اگه کارات، و رفتارهات، و قدمهات مورد قبول عام هم نباشه که واویلاست! و اگه بخوای داغ داغ شی، در حدی که بسوزونی اونوقته که می شی ... .
قضاوت آدمها در مورد همدیگه، و فرار و قرارشون هم واقعا حکایتیه به نوبه خودش! حکایتی که ترجیحا بهش دلخوش نکرد، و اعتنا، به نفعته!
اینهایی که گفتم در مورد اکثریت به نظر می رسه! اقلیت رو نمی دونم!البته به نظر می رسه! تا نظر شما چی باشه!!!
نبینم سوختیدنت را مینایی....
چه کار داری آدم ها چه می گویند...چه فکر می کنند...به درک...زندگی ات را کن...قبول داری هرچه بزرگتر می شویم داریم بیشتر می سوزیم...بچه که بودم چقدر خنک بودیم همیشه...
دعوت شدی!
شاید یک روز کسی پیدا شود که فوتت کند تا سرد شوی . یا یکی که از خودت خیلی آرام تر راه می رود آنقدر صبر کند تا خنک شوی . آن وقت یک لیوان آب میوه ی خنک بنوشد با تو .