گیرم زودترها می گفتم...

تک گویی های زهرا مینائی

گیرم زودترها می گفتم...

تک گویی های زهرا مینائی

ما همه آدم های دست دومیم

ما همه آدم های دست دومیم. دست دوم که هیچ! همه مان دست چندمیم. کلی هم تا به حال تجربه داشته ایم و کلی هم مقایسه می کنیم و یاد گذشته ها می افتیم ودلمان آن چیز ها را می خواهد و هیج وقت هم از وضع حاضر راضی نیستیم. ما همه آدم های دستمالی هستیم. همه مان یک عالم مزه تجربه کرده ایم. همه مان یک چیزهایی را دوست داریم و یک چیزهایی را نداریم. بس که چیز داریم!
ما همه آدم های غیر آکبندیم. آنقدر تنوع در هر چیزی می بینیم که آخرش مجبوریم یکی شان را انتخاب کنیم. مجبوریم آخرش محدود شویم به آنچه که انتخاب کرده ایم و باز حسرت چیزهایی را بخوریم که انتخاب نکرده ایم.
ما همه آدم های کارخانه ایم. آدم های خط تولید. آدم های تولید انبوه. آدم های مصرف. آدم های مشتری. همه مان فقط مشتری هستیم و همه مان هم هیچ وقت شور تجربه ی یگانه ای را نداریم.

ستاره ها مگر؟

امشب کلی ستاره خریدم! یک عالم! گمانم پانزده تایی شد. از مترو خریدمشان. آخر مترو هم مثل شب سیاه است و سرد و غلیظ. خریدم که بچسبانمشان توی اتاقم. که شب ها وقتی می خوابم برق برق بزنند. هزار تومان هم پاشان پول دادم. نه اینکه ارزشش را نداشته باشد، اما آدم که مالکیت خصوصی ستاره ها را هم ندارد. دارد مگر؟
یک نوعی شان بود که ماه هم داشت. آن هم چیز بدی نبود. اما فکر کردم آن وقت نمی شود. از قدیم هم گفته اند که ماه در آسمان ها یکی است. نمی شود که من برشدارم بگذارمش در اتاقم. می شود مگر؟
آنجا که ستاره ها افتاده اند روی هم، همان جا دیگر، آن گوشه ی اتاقم، همه شان از خودشان یک نوری ساطع می کنند که بیا به دیدن! نمی دانید که. آخر شما که ستاره نخریده اید تا به حال. خریده اید مگر؟
تازش هم این ستاره ها که فقط قابلیت روشنایی ندارند. کارکردهای دیگری هم دارند. مثلا مرا از مترو پرواز دادند آوردند تا خانمان. آخر خانمان لب کوه است. و خیلی هم دور است. از همه ی خانه های آدم های دیگر هم دورتر. اصلا زیر پونز است. خب خانمان دور است دیگر. نمی شود مگر؟
راستش این را فقط به شما می گویم. ما خانمان کلی ستاره داریم. هر اتاقمان یک عالم ستاره است. این قدر ستاره ریخته است اینجا که مادرم هر هفته اضافه هاشان را جارو می کند. نه اینکه خود ستاره ها را. ریزه هاشان را. آخر ستاره ها وقتی پرواز می کنند در هوا، یک ریزه ای ازشان می ریزد روی زمین. بعد این ها گاهی می رود توی پای آدم. نه اینکه پای آدم را بِبُرد. نه. ولی کمی درد دارد. انگاری یک چیز کوچکی نشگونت بگیرد. می گیرد دیگر. مگر نمی گیرد؟
این ستاره ها را امشب گرفتم که بچسبانم به تختم. آخر اینها را می توان چسباند تا وول نخورند و پر نزنند. که بعدش وقتی خوابیدم، وقتی خواب دیدم، بپرند بیاییند توی خوابم. تا خواب هام را روشن کنند. تا خواب هام بشود ستاره. تا شاید صبح که پا شدم من هم پرواز کنم و بروم و یک ریزه های نورانی ازم بریزد. می خواهم بریزد. نمی خواهم مگر؟

چِرق چِرق

بار و بندیلمان را جمع می کنیم و د ِ برو که رفتی. می پریم روی سکوی قطار و اوووووووو. و قطار هم نه دود می کند و نه بوق می زند که اقلاکن کمی فضا نوستالژیک شود. خیلی هم شیک تر از این حرف هاست. مثل آدم های متمدن در سالن انتظار نظیف، روی صندلی های تمیز می نشینی و بعد هم یک خانمی که صدایش درست شبیه صدای هزار خانم دیگر است، با همان ادا و غمزه و عشوه، با احترام می گوید، زودتر بلند شو برو درب خروج که الان است که حرکت کند. سفر قندهار هم نمی روی که یک عده ای با اشک و آه بیایند بدرقه ات و قرآن به سرت کنند و آب پشت بندش. نه! با خانواده ی محترم متشکل از مادر و پدر و خواهر – بقیه هم دارد که البته مانده اند در خانه- می روید در یکی از واگن ها، توی یکی از کوپه های چهارنفره ی درجه یک و لم می دهید روی صندلی ها. اما هرچه هم که از دود و دم و مه و بوق قطار کم بیاوریم، خوشبختانه هنوز در حال توسعه ایم – اگر توسعه نیافته نباشیم- و هنوز قطار هامان چِرق چِرق از خودش صدا در می کند هر نیم ثانیه و خب این ذهن ما هم که می گویند تاریخی است و این صدا برایش نیم قرن تاریخ است. چِرق چِرق.
قطار حرکت می کند و چه کیفی هم دارد. چِرق چِرق. و منظره ی بیرون عجب چیزی است. چِرق چِرق. و همه اش هم به یاد پارسال، همین ایام می افتم که یک دو جین دختر، ریختیم در دو کوپه و رفتیم، مشهد را بگذاریم روی سرمان، حتی زیر پایمان. بس که شیطنت کردیم و گفتیم و خندیدیم و فال گرفتیم و الخ.
حالا باز هم می نشینم در یک کوپه ای و می روم مشهد. که فلانی می گفت:" مشهد که هیجی نداره." و گفتم:" همین که اما رضا داره کافیه."
چِرق چِرق. باز هم می نشینم در کوپه و نگاه می کنم از پنجره بیرون را. چِرق چِرق. اما این دخترکی که اینجا نشسته است و به گنبد خورشیدی چند ساعت دیگر فکر می کند کجا و آن دخترک پارسالی که خیلی دور است و غریب و تنها کجا؟