امشب کلی ستاره خریدم! یک عالم! گمانم پانزده تایی شد. از مترو خریدمشان. آخر مترو هم مثل شب سیاه است و سرد و غلیظ. خریدم که بچسبانمشان توی اتاقم. که شب ها وقتی می خوابم برق برق بزنند. هزار تومان هم پاشان پول دادم. نه اینکه ارزشش را نداشته باشد، اما آدم که مالکیت خصوصی ستاره ها را هم ندارد. دارد مگر؟
یک نوعی شان بود که ماه هم داشت. آن هم چیز بدی نبود. اما فکر کردم آن وقت نمی شود. از قدیم هم گفته اند که ماه در آسمان ها یکی است. نمی شود که من برشدارم بگذارمش در اتاقم. می شود مگر؟
آنجا که ستاره ها افتاده اند روی هم، همان جا دیگر، آن گوشه ی اتاقم، همه شان از خودشان یک نوری ساطع می کنند که بیا به دیدن! نمی دانید که. آخر شما که ستاره نخریده اید تا به حال. خریده اید مگر؟
تازش هم این ستاره ها که فقط قابلیت روشنایی ندارند. کارکردهای دیگری هم دارند. مثلا مرا از مترو پرواز دادند آوردند تا خانمان. آخر خانمان لب کوه است. و خیلی هم دور است. از همه ی خانه های آدم های دیگر هم دورتر. اصلا زیر پونز است. خب خانمان دور است دیگر. نمی شود مگر؟
راستش این را فقط به شما می گویم. ما خانمان کلی ستاره داریم. هر اتاقمان یک عالم ستاره است. این قدر ستاره ریخته است اینجا که مادرم هر هفته اضافه هاشان را جارو می کند. نه اینکه خود ستاره ها را. ریزه هاشان را. آخر ستاره ها وقتی پرواز می کنند در هوا، یک ریزه ای ازشان می ریزد روی زمین. بعد این ها گاهی می رود توی پای آدم. نه اینکه پای آدم را بِبُرد. نه. ولی کمی درد دارد. انگاری یک چیز کوچکی نشگونت بگیرد. می گیرد دیگر. مگر نمی گیرد؟
این ستاره ها را امشب گرفتم که بچسبانم به تختم. آخر اینها را می توان چسباند تا وول نخورند و پر نزنند. که بعدش وقتی خوابیدم، وقتی خواب دیدم، بپرند بیاییند توی خوابم. تا خواب هام را روشن کنند. تا خواب هام بشود ستاره. تا شاید صبح که پا شدم من هم پرواز کنم و بروم و یک ریزه های نورانی ازم بریزد. می خواهم بریزد. نمی خواهم مگر؟