گیرم زودترها می گفتم...

تک گویی های زهرا مینائی

گیرم زودترها می گفتم...

تک گویی های زهرا مینائی

چِرق چِرق

بار و بندیلمان را جمع می کنیم و د ِ برو که رفتی. می پریم روی سکوی قطار و اوووووووو. و قطار هم نه دود می کند و نه بوق می زند که اقلاکن کمی فضا نوستالژیک شود. خیلی هم شیک تر از این حرف هاست. مثل آدم های متمدن در سالن انتظار نظیف، روی صندلی های تمیز می نشینی و بعد هم یک خانمی که صدایش درست شبیه صدای هزار خانم دیگر است، با همان ادا و غمزه و عشوه، با احترام می گوید، زودتر بلند شو برو درب خروج که الان است که حرکت کند. سفر قندهار هم نمی روی که یک عده ای با اشک و آه بیایند بدرقه ات و قرآن به سرت کنند و آب پشت بندش. نه! با خانواده ی محترم متشکل از مادر و پدر و خواهر – بقیه هم دارد که البته مانده اند در خانه- می روید در یکی از واگن ها، توی یکی از کوپه های چهارنفره ی درجه یک و لم می دهید روی صندلی ها. اما هرچه هم که از دود و دم و مه و بوق قطار کم بیاوریم، خوشبختانه هنوز در حال توسعه ایم – اگر توسعه نیافته نباشیم- و هنوز قطار هامان چِرق چِرق از خودش صدا در می کند هر نیم ثانیه و خب این ذهن ما هم که می گویند تاریخی است و این صدا برایش نیم قرن تاریخ است. چِرق چِرق.
قطار حرکت می کند و چه کیفی هم دارد. چِرق چِرق. و منظره ی بیرون عجب چیزی است. چِرق چِرق. و همه اش هم به یاد پارسال، همین ایام می افتم که یک دو جین دختر، ریختیم در دو کوپه و رفتیم، مشهد را بگذاریم روی سرمان، حتی زیر پایمان. بس که شیطنت کردیم و گفتیم و خندیدیم و فال گرفتیم و الخ.
حالا باز هم می نشینم در یک کوپه ای و می روم مشهد. که فلانی می گفت:" مشهد که هیجی نداره." و گفتم:" همین که اما رضا داره کافیه."
چِرق چِرق. باز هم می نشینم در کوپه و نگاه می کنم از پنجره بیرون را. چِرق چِرق. اما این دخترکی که اینجا نشسته است و به گنبد خورشیدی چند ساعت دیگر فکر می کند کجا و آن دخترک پارسالی که خیلی دور است و غریب و تنها کجا؟
نظرات 8 + ارسال نظر
سبحان چهارشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 04:08 ب.ظ http://msobhan.blogfa.com

زیارت قبول

حقیقتش را بخواهی یک مشکلی پیش آمده! ما دو ساعت دیگر حرکتمان است. خب دروغ از این بزرگتر!

بهاره چهارشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 10:33 ب.ظ

اه. گفتی توسعه یاد عنبری افتادم. ۲۰ دقیقست دارم بالا میارم.

سبحان پنج‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 10:20 ب.ظ http://msobhan.blogfa.com

الان اگه بگم زیارت قبول قبوله؟

بله! برای شما هم دعا کردیم!

شادی جمعه 12 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 06:42 ب.ظ

دلم برای مشهد تنگ شده. خیلی
حالا که برام یه عالمه خاطره داره.
خوب یا بد
زشت یا زیبا
که هم می تونه اشکم رو دربیاره
هم خوشحالم کنه.
قبلا این طور نبود.تا قبل از مهر ماه امسال.
قبلا آرامش بود. فقط.

خاطره ها هم می توانند خوب باشند و هم بد. نه اینکه خاطره بد باشد یا خوب. منظورم این است که خاطره داشتن چه خوب و چه بد، می تواند هم خوب باشد هم بد. اگر جایی خاطره داشته باشی، چه خوب و چه بد، آنجا برایت خاص می شود و اگر یک جایی نداشته باشی، باز هم می تواند هم خوب باشد هم بد، یعنی در واقع...
بگذریم.

بار دیگر نگاه شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 11:19 ق.ظ

سلام.

اینقدر با قطار رفتم مشهد و خاطرات خوب و بد داشتم که ترجیح میدم یه کم هم هواپیما رو تجربه کنم... منتها دو تا ایراد اساسی داره: اول اینکه پولش رو ندارم. دوم اینکه در ایران همیشه در باغ شهادت بخصوص در هواپیمایی بازه!

خلاصه ش بر می گردم به خونه اول
امام رضا همیشه هر چی خواستم بهم داده... حتی بهترش رو داده


زیارتتون قبول

ممنون. خیلی دعاتان کردم. خیلی ها را دعا کردم.

سمیه یکشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 01:35 ق.ظ http://smto.ir

سلام زیارتها قبول. نگفتی شما که مشهد بودی!

بله. جاتان خیلی خالی. جای همه خالی.

احمد طالبی یکشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 07:06 ب.ظ http://khodesh.blogfa.com

حالا که برگشتی امیدوارم خوش گذشته باشه و زیارتهاتون هم قبول باشه.
راستی راه آهن همونجوری بود که تصویرش کرده بودید؟
مثلا اون خانمه! احیانا به جای پیش بینی های شما با احترام نگفت که «مسافرین محترم قطار شماره فلان مشهد لطفا در سالن انتظار حضور داشته باشید به محض آماده شدن قطار خودمون بهتون می گیم»
و یک سوال فلسفی. اون چرق چرق صدای قطار بود یا صدای ریل قطار؟

آقای طالبی! من را وارد این بازی های پیچیده نکنید!
راستش را بخواهید اصلا خانمی در کار و همه ی اینها یک شوخی کثیف بیش نبود! یک آقایی یک چیز هایی گفت که شبیه تر بود به این چیزی که شما گفتید.
خواهر من که عمران خوانده است و چند واحد راه آهن پاس کرده، گفت که مربوط می شود به انحنای نمی دانم چیه چرخ های قطار با چی چی ِ ریل قطار. حالا خودتان حدس بزنید که بالاخره مربوط می شود به کدام! شاید هم دیالکتیک چه های قطار است با چی چی های ریل قطار!

مینا سه‌شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 10:03 ب.ظ

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
وای که چقدر دلم تنگ شده بود واسه نوشته هات
و برای همون مشهد کذا که الآن دوباره و چند باره خاطره عزیزشو برام زنده کردی
چه خوشی هم گذشت
و چه عجیب بود!!!!
میدونم دعا کردی و از سوغاتی ممنونم
ببخش پر حرفی کردم از آمدنت خوشحالم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد