اگر جمله ی " فردا روز دیگری است" ِ اسکارلت اوهارا این همه معروف شد، جمله ی " پس کی باید زندگی کرد" ِ آبلوموف هم می توانست این همه معروف شود.
آبلوموف همیشه دارد دنبال زندگی می گردد. وقتی روی کاناپه اش دراز کشیده، وقتی خمیازه های بلند بلند می کشد، وقتی در رویاهای دراز غرق شده. و تنها توی همین رویاها است که زندگی را پیدا می کند. و تنها در آخرهای عمرش است که حس می کند که این دیگر زندگی است. در واقع بهتر می بیند که این طور فکر کند. چون چاره ای ندارد. دیگر وقتی ندارد که دنبال زندگی بگردد. پس فکر می کند این زوال، این پوچی، می تواند زندگی باشد. و سعی می کند دیگر حسرت گذشته ها را نخورد. به آرمان هایش فکر نکند؛ پس آسوده تر، توی قبرستانی که همان نزدیکی ها است، بخوابد.
پس کی باید زندگی کرد جمله ی خوبی است. جمله ای است که خیلی وقت ها به کار آدم می آید. در واقع همیشه به کار آدم می آید. وقتی مدرسه می روی، با خودت این را تکرار می کنی. وقتی سر کلاس استادها می نشینی. وقتی دردسرهای ازدواج ریخته روی سرت، وقتی بچه عر می زند، اصلا وقتی از درد در خودت می پیچی تا بمیری.
گمانم همیشه باید دنبالش بگردیم. گمانم هیچ وقت نمی شود زندگی کرد. گمانم.
خب ما رفتیم یک عروسی. نه اینکه تا به حال عروسی نرفته باشم، اما عروسی یک جامعه شناس باید با بقیه ی عروسی ها یک فرقی داشته باشد دیگر! باید جای یک سری تجزیه تحلیل هایی، فکرهایی باز بشود.
مراسم عروسی در جایی برگزار می شود که معمولا از حالت عادی خارج است. یا خیلی مکان بزرگی است و یا تغییر شکل داده. تعداد زیادی از آشنایان گرد هم جمع می شوند. اما هدف عروسی به واقع چیست؟ آدم هایی که می آیند، هیچ کدامشان مثل همیشه نیستند. خود را تغییر داده اند. می گویند زیبا کرده اند. آدم ها می آیند تا زیبایی خود را نشان دهند. همه شان خود را به گونه تغییر داده اند تا زیباترین باشند. این زیبا بودن، حتی در اشیا، هم جلوه می کند. این مراسم در خانه هم که برگزار شود، خانه را زیبا می کنند. تالار یک مکان زیبا است برای جا دادن آدم های زیبا و عروس و داماد که بیشترین توجه به آنها است، سعی می کنند بیشترین زیبایی را داشته باشند و برایش هم کلی پول صرف می کنند.
همیشه عروسی که می رفتم، احساس می کردم، یک فضای مناسبی برای خاله زنک بازی، غیبت کردن و توجه به ظاهر، قیافه و لباس آدم ها است. یعنی انگار وارد سالن که می شوی این پیش فرض در ذهن افراد است. و براستی هم تک تک افراد، مورد هرگونه قضاوت ظاهری قرار می گیرند. آدم ها می آیند عروسی تا ظاهرشان را نشان دهند و آدم ها ی دیگر، آنها را مورد قضاوت قرار دهند. پس انسان ها پیش از مراسم، خود را زیبا می کنند و در مراسم، در مورد ظاهر افراد قضاوت. هیچ مکانی مناسب تر از عروسی برای این کار پیدا نخواهید کرد. و جالب این است که در این موقع است که عیب های ظاهری آدم ها، جلوه می کند. وقتی به عنوان سوژه به آدم ها نگاه می کنید، تازه می فهمید دماغ آقای داماد چقدر دراز است یا کمر خانم عروس چند سانتی متر می باشد! به نظرم این مسئله ناخود آگاه باعث می شود که آرایشگر ها عروس را هرچه بیشتر عوض کنند. آرایشگر ها عروس را چیزی می کنند که نیست، گریمش می کنند، بنابر این هر ایرادی هم که از عروس، در شب جشن عروسی گرفته شود برای کسی است که در واقع او نیست و اینگونه از مظان این اتهامات فرار می کند. پس بهتر است هرچه بیشتر عوض شود.
ما یک عروسی ای دعوت بودیم؛ حالا نگذارید بگویم کی که همتان جا می خورید! خلاصه اینکه در آن جشن عروسی از همنشینی با ساره و خانم توحید لو کلی لذت بردم. از آنجا که این بچه های علوم اجتماعی و دوستداران آن، لحظه ای از تجزیه و تحلیل دست برنمی دارند، نشستیم و کلی در مورد رقص زنان و اینکه چه می شود که آدم ها می رقصند و اساسا چگونه است و چه تفاوتی با رقص کلاسیک دارد و اینها، بحث کردیم. این پست البته فقط در حد بیان مسئله است و به نوعی جمع بندی بحث های انجام شده.
ادامه مطلب ...