گیرم زودترها می گفتم...

تک گویی های زهرا مینائی

گیرم زودترها می گفتم...

تک گویی های زهرا مینائی

یک اتاق پر از کتاب

نشستیم دور هم. قرار بود یک کار بزرگ کنیم. نا سلامتی جامعه شناس های این مملکتیم. نشستیم دور هم و بعد دکتر جوادی یک سوال کرد. گفت:" تا به حال کتاب عامه پسند خوانده اید؟" به این می نازیدم که یک زمانی خوانده ام، گیرم 9- 10 سال پیش بوده باشد. اما با همان صراحت همیشگی زد توی حالم و گفت:" نه الان می خوانید؟" معلوم بود که نمی خوانیم. کلاسمان به این حرف ها نمی خورد. بعد هم پرسید:" اگر بخواهیم یک تیپ از آدم های عامه پسند خوان ارائه دهیم، باید چه ویژگی هایی داشته باشند؟" باز هم هاج و واج نگاهش کردیم. او هم نا امید تر از ما شد ولی باز خواست راه دیگری را امتحان کند. گفت:" اطرافتان کسی را می شناسید که عامه پسند بخواند؟" معلوم بود که خودش هم نمی شناسد. باز هم ذهنم خالی بود. باز هم هیچ تصوری از یک عامه پسند خوان نداشتم جز همان تصویر بی اراده و احمق افرادی که نظریه پردازهای فرانکفورتی می گفتند یا تصویر زنان چاق و خانه دار و بیکار و احساساتی نظریه پردازان فمینیست.
جوادی می گفت:" شما خیلی کم حرف می زنید." و نمی دانست وقتی از مسئله ای که قرار است رویش یک تحقیق اساسی کنیم، هیچ تصویر عینی ای نداریم؛ چه حرفی باید بزنیم؟!؟
ما فقط دور هم نشسته بودیم. در دانشکده ی علوم اجتماعی، در اتاق دکتر جوادی، اتاقی پر از کتاب، پر از کتاب و خالی از مردم.
نظرات 3 + ارسال نظر
جوادی یگانه شنبه 22 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 12:45 ب.ظ

صراحتت جالب است. البته من یکی دوتایی عامه پسندخوان میشناسم. اما مساله اساسی ما در علوم اجتماعی هم در کتاب بودن است و بی مردم بودن.
در ضمن اتاق من که پر از کتاب نیست. معلومه اتاق پر از کتاب ندیدی. برو سراغ کوه ها. یکی از فواید زندگی در تهران این است که هیچ وقت دوشان تپه (که الان نیست) نمی تواند خودش را کوه جا بزند.

فریبا یکشنبه 23 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 03:24 ب.ظ http://www.havijebanafsh.blogfa.com

سلام زهرا جون!


من خیلی وقته وبلاگت رو می خونم اما یواشکی یعنی نظر نمی ذارم! زورم می اد اخه! تازشم لینکتم گذاشتم!




این مطلب یه خطی هات خیلی خوبن! حرفای تازه و فکرای بکر!


دوسمت دارم هوارتااااااااا

مریم.م یکشنبه 23 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 05:04 ب.ظ http://man-na-manam2.blogfa.com

مینایی! تنبل شدی های! در پست گذاشتن و بازی آمدن و کامنت گذاشتن و ... . خلاصه تننبل شدی!

دختر! آمدم این پست را بگذارم، تا آنجا پیش رفتم که کافی بود بزنم روی ثبت؛ که برق هامان رفت!
علت تنبلی را نوشته ام!
فکر کن من یک روز اینترنت نیامدم!
فکر کن!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد