گیرم زودترها می گفتم...

تک گویی های زهرا مینائی

گیرم زودترها می گفتم...

تک گویی های زهرا مینائی

ما همه آدم های دست دومیم

ما همه آدم های دست دومیم. دست دوم که هیچ! همه مان دست چندمیم. کلی هم تا به حال تجربه داشته ایم و کلی هم مقایسه می کنیم و یاد گذشته ها می افتیم ودلمان آن چیز ها را می خواهد و هیج وقت هم از وضع حاضر راضی نیستیم. ما همه آدم های دستمالی هستیم. همه مان یک عالم مزه تجربه کرده ایم. همه مان یک چیزهایی را دوست داریم و یک چیزهایی را نداریم. بس که چیز داریم!
ما همه آدم های غیر آکبندیم. آنقدر تنوع در هر چیزی می بینیم که آخرش مجبوریم یکی شان را انتخاب کنیم. مجبوریم آخرش محدود شویم به آنچه که انتخاب کرده ایم و باز حسرت چیزهایی را بخوریم که انتخاب نکرده ایم.
ما همه آدم های کارخانه ایم. آدم های خط تولید. آدم های تولید انبوه. آدم های مصرف. آدم های مشتری. همه مان فقط مشتری هستیم و همه مان هم هیچ وقت شور تجربه ی یگانه ای را نداریم.
نظرات 5 + ارسال نظر
ریحانه چهارشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 11:37 ب.ظ

یک کم که اولش با آخرش ... آخراش رفتم ترم سه و ...

بعد هم اینکه از عنوانش خوشم اومد : « ما همه آدم های دست دومیم » ولی پایین که اومدم دیدم اگه اون بشه این : « ما همه آدم های غیر آکبندیم » همچین هم جالب نیست نه که آکبند نبودن ها ! می فهمی که ؟! ...

سبحان پنج‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 01:14 ق.ظ http://msobhan.blogfa.com

نمی دونم چرا قبلیه خالی شد.
یه نکته خوب تو همه نوشته هات هست. اونم وحدت موضوعه که در کنار ایجاز، باعث میشه همشون دلچسب باشند.

احمد طالبی پنج‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 05:19 ب.ظ http://khodesh.blogfa.com

اون چیزی که تجربه می شه و اون چیزی که مزه می شه دست دومه نه اونی که تجربه می کنه.
اتفاقا آدم همیشه نو نو می مونه چونکه هی تجربه می کنه و هی یه چیزایی را مزه می کنه بعد خودش تبدیل می شه به یه آدم جدید. آدمی که تا حالا نبود. یک آدم نو.
ببینم شما این ترم جامعه شناسی صنعتی گرفتید که از این حرفا می زنید؟

شادی پنج‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 07:47 ب.ظ http://www.warbler1.blogfa.com

ما همه نیاز به مرخصی داریم.
مرخصی طولانی .
ما نیاز داریم نباشیم.
نباشیم تا شاید بودنمان تجربه ی تازه ایی باشد.
باید رفت و از جای دیگری دوباره شروع کرد.
نه که زندگی را .
نبودن را .

من پنج‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 08:36 ب.ظ

ایده باکرگی یه زمانی خیلی احمقانه برام مقدس بود اما الآن....
دیگه حتی بهش فکر هم نمی کنم
چون به هر چی که نگاه میکنم قبلا نگاه شده
و بعضا دست کاری هم شده
سنی ندارم ولی حس می کنم انقدر همه چیز تجربه شده که جدا جذابیتی برام نمونده و حالا وقتشه مدتی از دنیا و آدماش مرخصی بگیرم یه مرخصی استعلاجی
آدما قبل من و تو همه کار کردن.
تازگی ها فهمیدم وقتی یه میوه رو باز می کنم من اولین کاشف یک باکرگی ناب هستم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد