گیرم زودترها می گفتم...

تک گویی های زهرا مینائی

گیرم زودترها می گفتم...

تک گویی های زهرا مینائی

ستاره ها مگر؟

امشب کلی ستاره خریدم! یک عالم! گمانم پانزده تایی شد. از مترو خریدمشان. آخر مترو هم مثل شب سیاه است و سرد و غلیظ. خریدم که بچسبانمشان توی اتاقم. که شب ها وقتی می خوابم برق برق بزنند. هزار تومان هم پاشان پول دادم. نه اینکه ارزشش را نداشته باشد، اما آدم که مالکیت خصوصی ستاره ها را هم ندارد. دارد مگر؟
یک نوعی شان بود که ماه هم داشت. آن هم چیز بدی نبود. اما فکر کردم آن وقت نمی شود. از قدیم هم گفته اند که ماه در آسمان ها یکی است. نمی شود که من برشدارم بگذارمش در اتاقم. می شود مگر؟
آنجا که ستاره ها افتاده اند روی هم، همان جا دیگر، آن گوشه ی اتاقم، همه شان از خودشان یک نوری ساطع می کنند که بیا به دیدن! نمی دانید که. آخر شما که ستاره نخریده اید تا به حال. خریده اید مگر؟
تازش هم این ستاره ها که فقط قابلیت روشنایی ندارند. کارکردهای دیگری هم دارند. مثلا مرا از مترو پرواز دادند آوردند تا خانمان. آخر خانمان لب کوه است. و خیلی هم دور است. از همه ی خانه های آدم های دیگر هم دورتر. اصلا زیر پونز است. خب خانمان دور است دیگر. نمی شود مگر؟
راستش این را فقط به شما می گویم. ما خانمان کلی ستاره داریم. هر اتاقمان یک عالم ستاره است. این قدر ستاره ریخته است اینجا که مادرم هر هفته اضافه هاشان را جارو می کند. نه اینکه خود ستاره ها را. ریزه هاشان را. آخر ستاره ها وقتی پرواز می کنند در هوا، یک ریزه ای ازشان می ریزد روی زمین. بعد این ها گاهی می رود توی پای آدم. نه اینکه پای آدم را بِبُرد. نه. ولی کمی درد دارد. انگاری یک چیز کوچکی نشگونت بگیرد. می گیرد دیگر. مگر نمی گیرد؟
این ستاره ها را امشب گرفتم که بچسبانم به تختم. آخر اینها را می توان چسباند تا وول نخورند و پر نزنند. که بعدش وقتی خوابیدم، وقتی خواب دیدم، بپرند بیاییند توی خوابم. تا خواب هام را روشن کنند. تا خواب هام بشود ستاره. تا شاید صبح که پا شدم من هم پرواز کنم و بروم و یک ریزه های نورانی ازم بریزد. می خواهم بریزد. نمی خواهم مگر؟
نظرات 10 + ارسال نظر
گرگ بارون دیده پنج‌شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 12:16 ق.ظ http://www.stager.blogsky.com

داستان عشق
اینم داستان عشق.تقدیم به شما
where do i begin?
از کجا شروع کنم؟
to tell the story of how great a love can be
برای گفتن داستانی که نهایت بزرگی عشق را نشان می دهد
the sweet love story that is older than the sea
داستانی شیرین از عشق که عمرش از دریا نیز بیشتر است
the simple , truth about the love she brings , to me
حقیقتی ساده.درباره ی عشقی که او به من هدیه داد
where do i start?
از کجا شروع کنم؟
with her first hello
با اولین سلامش
she gave new meaning to this empty world of mine
معنای جدیدی به جهان پوچ من داد
there is never be another love , another time
که در آن هیچ تکرار و علاقه ی دیگری نبود
she came into my life and made the living fine
او به زندگی من پا گذاشت و آنرا شیرین کرد
she fills my heart
او قلب مرا پر کرد
she fills my heart with very special things
او قلب مرا پر کرد با چیزهای ویژه
with angels song , with wild imaginings
با آواز فرشته ها.با تصوراتی حاصل از اشتیاق و علاقه ی زیاد
she fills my soul , with so much love
او روح مرا با انبوهی از عشق پر کرد
that anywhere i go , i`m never lonely
برای همین هر کجا که بروم تنها نخواهم ماند
with her around , who could be lonely
با وجود همراهی او چه کسی تنها خواهد ماند
I reach for her hand, it`s always there
و هر وقت در جستجوی دستان او باشم او در کنار من است
how long , does it last?
چه مدت ممکن است از این عشق گذشته باشد؟
can love be measured by the hours in a day?
آیا می توان عشق را توسط ساعات روز اندازه گرفت
i have no answers now but this much i can say
من هم اکنون هیچ جوابی ندارم اما همین قدر می توانم بگویم که
i khow , i will need her till the stars all burn away
می دانم به او احتیاج دارم تا زمانی که ستاره ها می درخشند
and she will be there
و او آنجاست




باشه!

سبحان پنج‌شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 12:53 ق.ظ http://msobhan.blogfa.com

اینجا ستاره ها سهیل شده اند!!!

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 09:06 ق.ظ

از لحاظ موضوع بسیار زیباست اما اگه هماهنگی بین جمله ها نرمتر باشه خواننده از مطلب زیبای شما لذت بیشتری میبره .

نرم تر؟ چگونه؟

مصطفی پنج‌شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 01:04 ب.ظ

از قدیم خیلی چیزها گفته اند. نه فقط اینکه ماه در آسمانها یکی است. خوب کرده ای که ماه را برنداشته ای. ولی از قدیم گفته اند که هر کسی در آسمان یک ستاره دارد. تو چطور دلت آمد که کلی ستاره برداری یا به خیال خودت پولش را بدهی و ببری خانه بچسبانی به تختت! اصلا اون فروشنده از کجا آورده بوده این ستاره هایی را که معلوم نیست هرکدامشان مال کی هست و چطور از توی آسمان کش رفته؟
حالا که این همه ستاره را بردی خانه تان برای خود خودت نمی ترسی که روزی هر آدمی بخواهد ستاره اش را از توی آسمان بردارد و ستاره ها کم بیایند و دعوا شود بین آدمها. آخه خیلی دعواها از همین کم آمدن هایی شروع می شود که قبلا یکی زیادی برداشته بوده.
من جای تو بودم همه شان را می ریختم توی آسمان. جای ستاره همون جاست و جای آدم همین جا.

آخر می دانید. می ریزمشان در آسمان دیگر. وقتی چسباندم به سقف. آخر جای انسان همین جاست. در آسمان. آن وقت ستاره ی کسی هم برنداشته ام. هر کس ستاره اش را می بیند روی سقف من. روی سقف شما. در آسمان.

مینا پنج‌شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 09:48 ب.ظ http://mina_azizi65@yahoo.com

من اولین بار از این ستاره ها وقت خواب خونه زینب دیدم که از رو سقف بلند خونشون دایما از خودشون نور ساطع می کردن و فرقشون با ستاره های واقعی این بود که می دونستم واقعی نیستند اما نقاط نورانی تو آسمون فریبا هستن یعنی نورانی هستن اما شاید ستاره باشن شاید نباشن و آدما خیلی راحت گول بخورن!
خوش به حالت تو لا اقل یه مشت ستاره دازی که شاید واقعی هم نباشن؛ من چی که نه تو هفت آسمون خدا نه تو تک آسمون اتاق خودم حتی یه تشتک هم ندارم!

1) یعنی فهمیدی منظورم با کدام بود؟! عجب تابلویم.
2)واقعی؟
3) آسمون ِ خدا. اتاق خودم. آسمون. اتاق. خودم ...

بهاره جمعه 19 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 07:32 ب.ظ

من از این پستت خیلی بدم اومد ! لوس بود.

آخ جون! شاید که اینگونه به حرف بیایی دختر!

بار دیگرِ نگاه... جمعه 19 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 11:02 ب.ظ http://glance-again.blogfa.com

من مدتیه دیگه با ستاره ها قهرم
اشکالی دارد مگر؟

اما ستاره ها هیچ وقت با آدم ها قهر نمی کنند. همیشه هم به آدم چشمک می زنند. نمی زنند مگر؟

شادی یکشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 03:04 ب.ظ http://www.warbler1.blogfa.com

ستاره ها خریدنی نیستند دختر. هیچ چیز زیبایی خریدنی نیست. فقط برای نگاه کردن است. هیچ خوشی ای ی خریدنی نیست.
یا هست یا نیست.
نمی شود خرید ...
باور کن...
نمی شود...
ن...

مجتبی یکشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 06:36 ب.ظ http://www.showghevesal.blogfa.com

بجای اینکه اینهمه ستاره بخری می تونستی از مغازه لوکس دو قدم بالاتر یه دونه دنیا بخری دنیای کاغذی یا پلاستیکی در قطع های کوچک بزرگ تا هر وقت از آن خسته شدی بندازی سطل زباله اینبار بهترشو بخری

تماشا چهارشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 01:27 ق.ظ

ما چون دو دریچه روبروی هم
آگاه ز هر بگو مگوی هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آینده
حالا دل من شکسته و خستست
زیرا یکی از دریچه ها بستست
نه مهر فسون نه ماه جادو کرد
نفرین به سفر که هر چه کرد او کرد...
ستاره هایت را بریز توی کیسه بده گاو همسایه بخورد
اینطوری خوبیش این است که تا بخواهی اتاقت تاریک می شود
آنقدر تاریک که بتوانی خودت را توی تاریکی گم کنی
آنقدر تاریک که بتوانی به خواب بروی و رویا ببینی
رویاهایی که از کودکی آرزویش را داشته ای
همان هایی که هیچ وقت به کسی نگفته ای
و هیچ وقت هم نخواهی گفت
همان هایی که در سینه ات دفن کرده ای
توی تاریکی، وقتی خیلی تاریک باشد، همه اینها سوسو می زنند...چشمک می زنند...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد