گیرم زودترها می گفتم...

تک گویی های زهرا مینائی

گیرم زودترها می گفتم...

تک گویی های زهرا مینائی

من تکرار کودکیم هستم. و این چیزی که هستم، کودکی است که مادرم ساخت. پدرم ساخت. برادرم. آن دختر پرروی همسایه. آن معلم های احمق مدرسه. من همه ی اینها هستم و هیچی نیستم!
می توانی بفهمی؟
من هیچی نیستم!
نظرات 14 + ارسال نظر
haniball چهارشنبه 12 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 01:08 ب.ظ http://x-ravan.blogsky.com

باسلام
شمع و گل ، پروانه
من و می و میخانه
غریبه های اشنا؟!!!
نه؛اشناهای بیگانه.
تکرار های بی معنی!
من هم شدم دیوانه.



باتشکر
haniball

[ بدون نام ] چهارشنبه 12 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 01:10 ب.ظ

من haniball هستم
منم چیزی نیستم.

سید عرفان چهارشنبه 12 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 01:11 ب.ظ http://www.eaf.persianblog.ir

به قول پسرم متوجه شدم

پسرک روستایی چهارشنبه 12 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 02:11 ب.ظ http://www.ziresetarehekeivan.blogspot.com

اولش که گفته بودی ما بعد شد من !
راستش من هم هنوز همان کودکی هستم که به دنبال چیزهای ریز ؛ کارتهای پستال یا کلکسیون تمبرهاست.
حتی ناخنک زدن به غذا را هم از کودکی دارم نمونه اش همین امروز قبل از ناهار که مادرم می گفت : تو دیگه بزرگ شدی ؛ کم به غذا ناخنک بزن !

نگین پنج‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 12:15 ق.ظ

تا حالا شده به این نتیجه رسیده باشی یا آدم هایی رو دیده باشه که ادعا کنند تموم شدن...
من قبل از اینکه بفهمم هیچی نیستم تموم شدم...

من یک روزی، کنار انتشارات بود، داشتم می آمدم توی دانشکده، که یک لحظه فکر کردم اگر تمام کتاب های عالم، آدم های عالم، جاهای عالم، علاقه های عالم، تمام شوند، آن وقت چه کار کنم. و حس کردم این روز، یک روزی می رسد. آن وقت دیگر فکر نکردم .

شادی پنج‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 11:17 ق.ظ

مگر بقیه کسی هستند؟ کدام آدم را می شناسی که برای خودش کسی باشد. اگر هم این فکر را کرده یا در خیالاتش به این نتیجه رسیده که کسی شده سخت در اشتباه است . همه تقریبا مثل هم هستیم . با یک کم چپ و راست .

میت بن نائم جمعه 14 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 12:11 ق.ظ

پشت هیچستان جائی است ... که همه هیچها و هیچگونان پرده حجاب براندازند و تهیت از سر گیرند ... که جمع هیچان "همه" بسازد و جمع نیستان" هستی" ... آنچه زودترها می‌گفتند دیرترها هم شنیده شد ... انشاءالله ما را هم به مقام هیچی برسانید !!!

خوارزمشباه جمعه 14 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 02:36 ق.ظ

ش.ط جمعه 14 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 04:21 ب.ظ

عرض ادب و ارادت خدمت سرکار علیه مینائی!
نظر به مرحمت آن جناب واگویه‌هایتان ملاحظه گردید.
گیریم که دیرترها گفتید. چه باک!
همه‌چیز را همگان گفته بودند صد البت!
کاشکی گوشه چشم عنایتی هم به حقیقت باز می‌کردید و دوستداران را بی‌نیاز.
امید است که سواد خامه‌تان دود پراکنده نگردد و باشد که کلکتان هماره مشکین.
و من الله التوفیق ...

مرده شور زیگیل جمعه 14 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 07:30 ب.ظ http://www.morde-shooran.blogfa.com

این را خوب می تونم بفهمم
چند وقتی میشه که من هم به این نتیجه رسیدم
گاهی اوقات فکر می کنم من یک بازیچه ام
یا خمیر بازی که خیلی راحت شکل می گیرد
از خودم متنفرم

حمید جمعه 14 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 07:46 ب.ظ http://www.norshamsi.blogfa.com

این اولین گام برای بودنه....

ندا شنبه 15 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 10:54 ق.ظ http://nesara.blogfa.com

مینایی تو هم از اعضای شرکت بودی ما نمی دانستیم؟
هر ۴ ، ۵ روزی دو خط پست می گذاری نگرانم جانشین مدیر عامل شرکت کنندت...

هادی شنبه 15 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 10:56 ق.ظ

تا جایی که من یادمه سیاه بود.تو شاید یه لنگه کفش دیگه رو میگی خوب!
من کم میام نت.ولی می خونمت.

... شنبه 15 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 11:38 ق.ظ

...
من این سه تا نقطه رو خیلی دوست دارم برای تمام لحظه هایی که هیچ چیز نباشی .خیلی موقع ها دوست دارم روحم رو سرکوب کنم،بکشم، تا بشم یه جسم تو خالی، یه مرده.گاهی مرده بودن بهتره.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد