گیرم زودترها می گفتم...

تک گویی های زهرا مینائی

گیرم زودترها می گفتم...

تک گویی های زهرا مینائی

فلاکت را در چشمان آن مرد ِ سر خیابان کارگر دیدم که از تابستان پیش تا الان، تبلیغات پیام نور را هر هفته با دستانی دراز، به دستم می دهد.

بر ... رفته...

ش: چی می خونی؟
من: بر باد رفته.
(سکوت)
من: تو بر چی می ری؟
ش: من بر بارون می رم.
(سکوت)
من: من بر چی می رم؟ اوووم. من بر توت می رم.
(سکوت)
ش: من بر بارون می رم. بر برفم می رم. اما تا حالا بر باد نرفتم.
من: اوهوم. منم بر باد نرفتم. اما باد چشم های مرا برد.
(سکوت)

پی نوشت: این دیالوگ هایی که در این وبلاگ می آید حقیقتا واقع شده است! بی تردید!

" هرچه بود خوشبخت نبود، هرگز احساس خوشبختی نکرده بود. این نابسندگی زندگی از چه بود، از چه ناشی می شد این که به هرچه تکیه می کرد در جا می گندید؟... اگر براستی در جایی انسانی نیرومند و زیبا وجود داشت، انسانی نستوه، سرشار از شور و در عین حال ظرافت، با قلب یک شاعر و چهره ی فرشته، که چنگ به دست داشت و رو به آسمان مدیحه های نکاحی می خواند، اگر وجود داشت چرا اما اتفاقی به او بر نمی خورد؟ آه! چه خیال محالی! براستی که هیچ چیز ارزش جستجو نداشت؛ همه چیز دروغ بود! هر لبخندی خمیازه ای از ملال را پنهان می کرد و هر شادی ای لعنتی را، هر لذتی چندشش را، و از بهترین ِ بوسه ها چیزی جز میل ِ تحقق ناپذیر ِ خوشی ِ بزرگ تری روی لب ها نمی ماند."
مادام بوواری/ گوستاو فلوبر/ مهدی سحابی/ نشر مرکز/ صص 398، 399

قبلا داشتم

ف: نمی خوای هیچ کاری در مقابل این آهنگی که برات گذاشتم بکنی؟
من: گفتم که خیلی دارم لذت می برم.
ف: منظورم گفتن نیست، منظورم اینه که احساساتتو نشون بدی.
من: یه مدتیه احساساتی ندارم، قبلا داشتم...

پسر بچه ها


کاش مردها همیشه همانطور پسربچه و ناز می ماندند و هیچ وقت بزرگ و زشت نمی شدند.

دیالوگ تلخ

من: این دیالوگ های منو دیدی تو وبلاگم؟
او: آره.
من: اگه بخوام دیالوگ با تو رو بنویسم اسم کامل بذارم یا اول اسم؟
( تلخ می خندد)
او: موضوع به انتفای مقدم منتفی یه. هیچ دیالوگی بین ما برقرار نمی شه.
من: شایدم شده... ( به آسمان نگاه می کنم)

یک سال دیرتر

من: من باید یه سال دیرتر به دنیا می یومدم.
او: چطور؟
من: نمی دونم. شواهد این جور نشون می ده.

بیست و یک و برچسب آدامس خرسی

مامان : این چیه رو دستت؟( با نگرانی)
من : این؟ چیزی نیست. برچسب آدامس خرسیه.
مامان : چند سالته؟ ( با جدیت)
من: ... ( می خندم)
مامان : بیست و یک سالته؟ ( جدی تر)
من: ... ( می خندم)
مامان: من بیست و یک سالم بود دو بچه داشتم.
من : ...( دیگر نمی خندم)

فصل ِ...

م : تابستون فصل خوبی نیست برای عاشق شدن.
من: اوهوم، منم هیچ وقت تابستونا عاشق نشدم.
***
من: بهار فصل خوبیه برای سینما رفتن و خصوصا تئاتر.
ش : بهار فصل خوبی نیست برای سینما و تئاتر رفتن.
من: تابستون فصل خوبی نیست برای عاشق شدن.
ش : زمستون فصل خوبیه برای عاشق شدن.

پا برهنه در بهشت

بهرام توکلی حق نداشت این فیلم را بسازد.
بهرام توکلی حق نداشت این فیلم را بسازد.
این فیلم نباید ساخته می شد.
یا دسته کم این فیلم را نباید کسی ببیند.
هیچ کس حق ندارد این فیلم را ببیند.
هیچ کس حق ندارد این فیلم را ببیند؛ چون از دو حال خارج نیست. یا نمی فهمد که فیلم را هدر داده، یا می فهمد و له می شود.
لطفا هیچ کس این فیلم را نبیند.