گیرم زودترها می گفتم...

تک گویی های زهرا مینائی

گیرم زودترها می گفتم...

تک گویی های زهرا مینائی

وقتی دلم فشرده می شود

برای مهدیه ومرجان

بهترین دوست های دانش آموزم

 

چند روزی از روز دانش آموز گذشته. می دانید؟ هر چیزی که یک ربطی به مدرسه داشته باشد، قلبم را فشرده می کند. من آن روزها، هر روز، صبح خیلی زود، بیدار می شدم از خواب و بد اخلاق بودم و به زمین و زمان فحش می دادم. اما روپوش سورمه ای -گیرم سبز- م را می پوشیدم و پیاده یا با سرویس می رفتم مدرسه. تجربه ای که تک تک ما داریم و ازش هم نمی توانیم فرار کنیم. انگار که سرنوشت آن را برای همه مان رقم زده باشد. مثل اینکه همه مان مجبوریم پیر شویم. مثل اینکه مجبوریم -شاید- آدم بزرگ شویم. اینکه مجبوریم کار کنیم. معمولا مجبوریم ازدواج کنیم و بچه دار شویم. اما هر آدمی یک جوری پیر می شود. هر آدمی شاید یک آدم بزرگ واقعی نشود. هر آدمی هر کاری، نمی کند. هر بچه ای بار نمی آورد. اصلا بچه بار نمی آورد مثلا. استادمان می گفت:" می دانم درس خواندن وقت تلف کردن است اما پلی است که باید از آن بگذری."

مرجان من هیچ وقت به نامه هایت جواب ندادم. من می ترسیدم. من در هر کلمه ای که بهتان می گفتم می ترسیدم. من از خودم می ترسم. و می ترسیدم که این خودم برود توی سلول های شما و ته نشین شود. من کسی نیستم که بخواهم حرف بزنم و شما گوش کنید. دوست دارم بنشینیم و با هم حرف بزنیم. من از متکلم وحده بودن می ترسیدم. به خاطر همین آهنگی که بین ما همیشه خوش بوده، سکوت است. ما همدیگر را می بینیم و همدیگر را در آغوش می گیریم و سکوت می کنیم. ما با چشم هایمان حرف می زنیم چون بیشتر حرف هایی که می خواهیم  بزنیم، زدنی نیست. و یک چیزی بین همه ی ما مشترک است. یک چیزی که باعث می شود هیچ وقت فراموشتان نکنم. و اگر روز دانش آموزی بود یا هر چیزی که به مدرسه ربط دارد، شما بیایید جلوی چشم هایم و قلبم فشرده شود. مرجان با همان نگاه پر از سوال که تهش یک اندوه جا خوش کرده و مهدیه با آن "دست های چاق و یخ زده" و لبخندی که حتی موقع گریه کردن هم محو نمی شود.

 

پی نوشت: شدید تر و قوی تر به قاصدک فکر می کنم. دوستی ام با شما دو تا دلیلی کافی است برایم ادامه اش.

نظرات 2 + ارسال نظر
دنج جمعه 17 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 06:48 ق.ظ http://denj.mihanblog.com

البت متحول شد به ای ن...

معصومه شنبه 18 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 08:37 ب.ظ

ما نباید روی هم تاثیر بگذاریم...
یادت می آید؟
دو نقطه دی، چشمک یا هرچی.

من نمی دانم به قاصدک فکر می کنم یا نه؟
مثل خیلی چیز های دیگر
که نمی دانمشان...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد