نه!
هیچ شانه ای!
تنها
شیشه ی صبور اتوبوس
... دل آدم... یاد لیدی ال می افتم و شالی که محکم دور شانه هایش می پیچید چون نیاز داشت به چیزی تکیه کند...
یادم رفت بگم: تازه این روزها پیشانی و طعم خنک باران خورده شیشه ها هماوا تر از همیشه اند.... و تما شای زیر چشمی قطره ها از این سوی شیشه...
دوسش دارم!
... دل آدم... یاد لیدی ال می افتم و شالی که محکم دور شانه هایش می پیچید چون نیاز داشت به چیزی تکیه کند...
یادم رفت بگم: تازه این روزها پیشانی و طعم خنک باران خورده شیشه ها هماوا تر از همیشه اند.... و تما شای زیر چشمی قطره ها از این سوی شیشه...
دوسش دارم!