گیرم زودترها می گفتم...

تک گویی های زهرا مینائی

گیرم زودترها می گفتم...

تک گویی های زهرا مینائی

روزینیا، قایقش!

" او رو به مرگ بود. مرگ واقعی، زیرا انسان به محض تولد ذره ذره شروع به مردن می کند، مثل آنکه بازی شروع شود. وقتی که بازی به پایان می رسد کار تمام است، انسان در هم می شکند، ناپدید می شود، آرام می گیرد."

" زندگی بازی مسخره ی غم انگیزی است! انسان نه ماه را در بطن مادر می گذراند، بی آنکه چیزی درک کند، چیزی ببیند. دوران کودکی آمیخته با بینوایی و بلاهت می گذرد. مرد می شود! به نحوی عجیب مبارزه می کند، گویی در برابر مرگی که مطمئنا به طور حتم و اجتناب ناپذیر خواهد آمد دست و پا می زند. اما مرگ فقط هنگامی می آید که تصمیم گرفته باشد، و حضور بزرگ و بی رحمانه اش را تحمیل می کند."

روزینیا، قایق من/ ژوزه مائوره ده واسکونسلوس/ قاسم صنعوی/ انتشارات راه مانا، صفحات 250 و 25

 

حالا من که نمی دانم حقیقتا این مرد ِ طبیعت دوستی که با همه چیز حرف می زند و ادعا می کند زبان اشیا را بلد است، چقدر می تواند زه زه باشد. خصوصا که در طول رمان هیچ نشانه ای از زه زه ی شش ساله وجود ندارد. هیچ برگشتی به گذشته. گیرم که اسمش " زه اوروکو" یا " ژوزه اوگوستو" باشد. فقط پشت کتاب با یقین گفته اند که این مرد همان بزرگ شده – در واقع بزرگ نشده- ی زه زه است. بیشتر به نظرم خواسته اند اینگونه فروش کتاب را بیشتر کنند. البته فضا، شبیه به داستان های قبلی  است. اما این چیزی را ثابت نمی کند.

زه زه باید همان شش ساله بماند. نباید بزرگ می شد. چهارده ساله یا چهل ساله.

 در هر حال روزینیا در من ته نشین شد. اتفاقا اگر همان یک هفته ی پیش که خوانده بودم، نقدی برش می نوشتم، نا امیدانه تر بود. اما خط های کتاب، کم کم درم حاکم می شد. دیگر هر وقت بروم توی طبیعت، یک درخت را ببینم که دارد تکان تکان می خورد، یا یک قایق را، حتی یک اسب را، فکر می کنم که دارند با من حرف می زنند و من نمی فهمم. یا شاید هم می فهمم...

نظرات 1 + ارسال نظر
نیروانا شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 12:26 ق.ظ http://nirvanah.blogfa.com

عباداتکم مقبول خانم مینایی....کم پیدا شدین....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد