گیرم زودترها می گفتم...

تک گویی های زهرا مینائی

گیرم زودترها می گفتم...

تک گویی های زهرا مینائی

نه! نمی ارزد.

این یکی را امتحان نکرده بودم. که ساعت دو نصف شب باشد و همه خواب و یک مادری که بسیار خسته است و به ایستی و در سکوت ظرف های مهمان های از سر گذرانده را بشویی و باز هم فکر کنی. مثل وقت های پشت پنجره؛ پنجره ی اتوبوس، ماشین، قطار؛ مثل وقت هایی که پشت دانشکده تنها نشسته ای و شاید یک آهنگی در گوشت می خواند؛ مثل وقت هایی که زیر باران، توی خیابان، راه می روی و می لرزی؛ مثل شب هایی که بی خوابی؛ مثل ساعت های بوی خنک بالکن؛ مثل لحظه های خیره شدن به ستاره های ِ گاهی ِ آسمان ِ دودی ِ تهران؛ مثل وقت ِ طرح زدن سر کلاس؛ مثل ثانیه های دیدن پیچ و تاب دود که فکر می کنی و همیشه فکر می کنی که...

مثل گلوریا که در بیست و چهار سالگی پی برد، زندگی به زحمتش نمی ارزد...

نظرات 7 + ارسال نظر
مرجان چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 03:01 ب.ظ http://www.morde-shooran.blogfa.com

نمی دونم باید متاسف باشم یا مسرور از اینکه توی 16 سالگی به این نتیجه رسیدم که زندگی به زحمتش نمی ارزه ...
وقتی کلی ادم دور و برم می بینم که هیچ دغدغه ای توی زندگی شون ندارن و هیچ هدفی البته ،از پوچ بودنشون خوشم میاد . به حماقت هاشون غیطه می خورم.

پسرک روستایی چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 06:04 ب.ظ

شب آسمان را فرو می پوشاند

به پاس ستارگان

در ساعاتی اینچنین آدمی برمی خیزد تا خطاب کند

اعصار و تاریخ و تمامی خلقت را

انیس مینائی پنج‌شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:27 ق.ظ http://azfarzadtafarzin.bloga.com

سلام
من نمی دونم چی باید بنویسم
چه حرفایی باید بگم
هر اتفاقی که می افته؟
با این حال ممنون میشم اگه بگی
چه جوری شروع کنم؟

... پنج‌شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:08 ق.ظ

انگار که دیگر جایی برای ماندن نمانده باشد.فقط دوست داشته باشی دود شوی و بروی جایی پشت هفت آسمان یا دور تر. جایی که دیگر خدا هم دستش بهت نرسد.

ندا پنج‌شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:16 ب.ظ http://nesara.blogfa.com

جالب بود...راستش منم هم فکرش را نکرده بودم...

Ibid پنج‌شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:03 ب.ظ

سلام
1. ساعت 2 نصف شب...
پشت پنجره اتوبوس وقتی دارم می رم مسافرت...
زیر باران...
وقتی به ستاره ها نگاه میکنم...
اینها بهترین لحظات عمر من بوده اند، لحظاتی که احساس کردم چقدر دنیا را دوست دارم و چقدر دوست دارم که بیشتر بمانم و بیشتر نگاه کنم... و چقدر از خواب متنفرم!
و چقدر اطرافیانم رو دوست دارم و چقدر عاشق مادرم هستم و هرگز به این ذهن کندم نرسیده که دیگران از من پوچ ترند.

2. واقعیت های مشترکی وجود دارند که آدمها با ذهنیت های مختلفی به اونها نگاه می کنند. بعد همدیگه رو به حماقت متهم می کنند.

سینا سه‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:59 ق.ظ http://www.ziresetarehekeivan.blogspot.com/

هیچ موقع از تقسیم بندی این جوری آدمها را خوشم نیومد هر چند همیشه ناگزیر از دسته بندی هستیم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد