گیرم زودترها می گفتم...

تک گویی های زهرا مینائی

گیرم زودترها می گفتم...

تک گویی های زهرا مینائی

به تمام کسانی که ازشان بیزارم...

{ شمع، گل، پروانه
شمع، گل، پروانه...
"بدو،بدو"
صدای خنده
"استپ"
حیاط مدرسه}

شمع، گل، پروانه
بپر
تمام طول دبستان را بپر
با آن مانتوهای همیشه سورمه ای
و مقنعه های سفید ِ کج شده
بپر
از روی تمام آنهایی بپر
که یک بار هم
حتی یک بار
دستمال را در دستانت نینداختند
" دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده"
تا دنبالشان بدوی
و به همه شان بخندی و بگویی
" تخم مرغ گندیده، بوی گلابی می ده"
تا بفهمند از همه شان تند تر می دوی
با این پاهایی که تکه ای بلور است زیر شلوار
با این پاهایی که تمام طول یک خانه را پرید
اما خانه دری نداشت
و دست هایش هم
به زنگ تصویری نمی رسید
" سواد داری؟ نچ، نچ"
بپر
حالا که دست هایت نمی رسد به آسمان هفتم
بپر، شاید توانستی بعد از سقوط
باز هم بایستی
روی پاهایی که قدرت دویدنشان را
با آستینت پاک کردی
" بی سوادی؟ نچ، نچ"
و هیچ کس نبود تا دستمال را
که زیر درخت آلبالو گم شده بود
در دستانت بیندازد
و هیچ کس نمی دانست خانه ی خدا
کدام واحد است
و هیچ خیاطی
مانتوهای ارغوانی نمی دوخت

شمع، گل، پروانه
بپر
از روی شمع ها بپر
از روی گل ها،
با پروانه ها
نظرات 9 + ارسال نظر
سعید یکشنبه 9 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 10:42 ب.ظ http://f10.blogsky.com


سلام دوست عزیز وبلاگ جالبی داری امیدوارم موفق بشی.
اگر مایلی تبادل لینک کنیم؟

پگاه اریان (وبلاگ سارا صولتی) دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 12:49 ق.ظ http://tarmita.blogfa.com

وبلاگتون زیباست و مطالبش خواندنی...
در ضمن خوشحال میشیم قدم رنجه کنید و آغاز رمان هجده هزار صفحه ای سی جی ام: ویگو مورتنسن نوشته سارا صولتی را مطالعه کنید. این براستی باعث افتخار ماست که "شما" هم آن را بخوانید.

راضی دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 10:14 ق.ظ

من می خوام برگردم به کودکی
!آه
خنده های بی دلیل
گریه های بی دلیل
خیره گی ها ، خیره گی ها ، خیره گی
خیره گی ها و سکوت
خیره گی و افق سرخ غروب
خیره گی و علف ترد بهار
خیره گی و شبح کوه و درختان در شب
خیره گی و چرخش گردن جغد
خیره گی و بازی ستاره ها
خنده بر جنگ بز و گیوه ی پهن مادر
گریه بر هجرت یک گربه از امروز به قرنی دیگر
خنده بر عرعر خر
من
من باید برگردم
تا تو قبرستون ده ، غش عش ریسه برم
به سگ از شدت ذوق ، سنگ کوچیک بزنم
توی باغ خودمون انار دزدی بخورم
وقتی که هوای حلوا کردم با خدا حرف بزنم
.
.
.
"PANAHI"

... دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 11:57 ق.ظ

به تمام کسانی که ازشان بیزاری...بیزاری...بیزاری...
کودکی،شمع،گل،پروانه هیچ وقت تمام نمیشوند. هیچ وقت...

پسرک روستایی دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 02:27 ب.ظ http://ziresetarehekeivan.blogspot.com

مواظب بچگی ات باش
گاهی آوردن خاطرات بازی های کودکانه در وضعیت شاعر ( صرف نظر از احساساتش ) نیازمند توجیه های کودک وار است مانند کودک وارگی و علاقه به چیزهای ریز در جوانی و بزرگسالی .

احمد سه‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 10:37 ق.ظ http://khodesh.blogfa.com

حالا چرا به تمام کسانی که ازشان بیزاری؟ حیف نیست؟

مرده شور زیگیل سه‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 11:21 ق.ظ http://www.morde-shooran.blogfa.com

ما از شما ممنونیم که وقتتان را برای ما گذاشتید اما شاید ما ادم های قدر نشناسی هستیم .شاید

ف شنبه 15 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 03:21 ب.ظ

کیف کردم از اینها: « هیچ کس نمی دانست خانه ی خدا کدام واحد است» ؛«به تمام کسانی که ازشان بیزارم».

یک نکته‌ی غیر شاعرانه‌ی کوچک:شاید سلیقه ی شخصی من باشه؛ولی جمله بخصوص در شعر وقتی با «و» شروع میشه زیادی رمانتیک میشه.کمی هم ریتم تند «شمع گل پروانه» را می گیره .ریتم پریدن دائم ؛بالا پایین بالا پایین.

خدا دل شعرت را بیدار نگه دارد .

فاطمه جناب اصفهانی چهارشنبه 26 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 06:51 ب.ظ

چقدر خوب می نویسی! لذت بردم. شیرین بود. مثل بستنی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد