گیرم زودترها می گفتم...

تک گویی های زهرا مینائی

گیرم زودترها می گفتم...

تک گویی های زهرا مینائی

آن جوب ِ آب ِ پیچ در پیچ

امسال هم، گرما که بیاید، چه تابستان تقویمی رسیده باشد، چه نرسیده، باز هم تخته شاسی زیر بغل، پارک وی تا تجریش را گز می کنم و آن جوب ِ آب ِ پبچ در پیچ را دنبال. آنقدر که تمام پیچ هایش را حفظ شوم. تازگی ها که صندلی هم هر چند ده متر گذاشته اند به لطف شهرداری محترم. می شود خستگی ای در کرد و آهنگی که دارد توی دو جفت گوشت می خواند مداوم با سیم های آویزان، عوض و بعد هم نگاهی به این طرف و آن طرف. خیره شوی در مردمی که می روند و می آیند و همیشه هم برایت عجیب بوده اند. که اینها چگونه زندگی می کنند، چه می خورند، چه می پوشند، خانه هایشان چه شکلی است، رابطه شان با آدم ها چیست، عاشق کسی هستند، پیش خانواده شان خوشبخت اند و اگر من جایشان بودم و باز هم همان سوالی که هرگز نتوانسته ام به آن جواب دهم. از همان وقتی که خیلی خیلی کوچک بودم، تا الان که دیگر جوان برنایی شده ام، همان سوال و همان گیجی مفرط همیشگی و بعد هم سوال هایی که ردیف می شود دنبالش از اینکه اساسا چی هستم و من می توانستم هریک از اینها باشم و اگر بودم چه و الخ. امسال که سال سوم شروع امتحانات است، نه حال و هوای امتحان دارم، نه تمام شدن ها برایم دردناک است- فقط کمی عجیب- و فقط هم به تابستان فکر می کنم و برنامه هایی که دارم. برنامه هایی که امسال دقیقا می دانم چیستند. تمام کتاب ها یی که باید بخوانم و کلاس ها و کارهایی که باید بکنم. فقط منتظرم این روزها تمام شود. حتی نمی دانم امتحاناتم کِی است و کِی تمام می شود که در انتظار آن روز لحظه شماری کنم.
نظرات 16 + ارسال نظر
فصل نو سه‌شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:06 ق.ظ http://fasleno.blogsky.com

بعضی از نوشته ها رو خوندم..
جالب بودن..
منم همیشه برای بعد امتحانا همیشه کلی برنامه دارم..ولی نمی دونم بعدش چی به سرشون میاد؟

موفق باشی!

مینا چهارشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 08:02 ب.ظ

من همیشه یک عالمه فکرو خیال داشتم واسه بعد امتحانا.
اما پارسال این سنت هر ساله متوقف شد اما ساکن ساکن بودم اما آبستن یه شروع خوب بودم.
و اما امسال باید دیگه حال ما رو از کنکور پرسید

مینا چهارشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 08:05 ب.ظ

مینایی! چند شب پیش خواب میدیدم جهاد یه کلاس گذاشته به نام: جلوگیری از کپک زدگی در دوران کنکور!!!
کلی تو خواب درگیر این کلاسه بودم

مهدیه شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:08 ب.ظ

((ای کاش میتوانستم/یک لحظه میتوانستم ای کاش/ بر شانه های خود بنشانم این خلق بی شمار را/ گرد حباب خاک بگردانم/ تا با دو چشم خویش ببینند که خورشیدشان کجاست/ و باورم کنند.))

مهدیه شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:17 ب.ظ

من اما هیچ برنامه ای برای این تابستون غیر قابل تحمل ندارم . وقتی این همه امتاحانامو تا حد مرگ خراب کرده ام و هیچم برام مهم نیست.
همیشه منتظر پاییز بودم اما این دفعه انقدر دوست ندارم پاییز بیاد که حاظرم تابستون انقدر کش بیاد تا بمیرم.

باور کن دلم خیلی برات تنگ شده. خیلی زیاد.می فهمی؟ سر نمی زنی بهمون؟

امتحانات ما تا اوایل تیر است، تمام که شد باید ببینم چه کار باید با زندگیم بکنم. نمی دانم آن وقت شما ها مدرسه می روید یا نه. آی دی ام را می دهم که اگر شد با هم چت کنیم:
bache_mos_bat@yahoo.com

مسعود شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 04:27 ب.ظ http://tajrobehaye-azad.blogfa.com

ولی تمام این چیز هایی که گفتید انگار معنا، مفهوم و طعم سابق شان را از دست داده اند... انگار همه چیز قلابی شده...

سبحان یکشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:22 ق.ظ http://msobhan.blogfa.com

تابستون غیر تقویمی که خیلی وقته اومده، بهتر بگم خیلی داغه!!!

مسخ یکشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:50 ق.ظ http://kaghazi.com/blog/blog.asp?code=89

عجب متن وبلاگی کلاسیکی بود!

نقاش خیابان چهل و هشتم دوشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:33 ق.ظ http://www.freemind.blogfa.com

بچه تر که بودم عشقم این بود که امتحانام زودتر تموم بشن پابرهنه بدوم توی خیابون فوتبال بازی کنم. آخه اینجا تنها تفریح ما فوتبال بازی کردن توی چله تابستون اونم توی آفتاب اهواز بود! الان دیگه یاد گرفتم که چطور می تونم از نشستن توی اتاق کوچیک خودم زیر کولر گازی هم لذت ببرم و اینکه چقدر این شهر.....

احسان سه‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 05:31 ب.ظ http://heirani.co.cc

سلام
وبلاگ زیبایی داری
نمیدونم لینکشو کجا دیدم اما خوشحالم که مطالب جالبی خوندم
موفق باشی و پیروز

مرده شور زیگیل پنج‌شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:53 ق.ظ http://www.morde-shooran.blogfa.com

مطالبت خیلی جالبه
راستی واقعا فژقاصدک تموم شد

حامد پنج‌شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 06:24 ب.ظ

نه اون روزا که برای تابستون لحظه شماری میکردم تمام شد . . .
الان که برای من همه جا زمستونه ...ذهن من پر از برف و یخ زمستونه ...

تابستونم دیگه دلچسب نیست.
rainyman63@gmail.com

انیس سه‌شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 07:29 ب.ظ http://www.heseparvaz-farzad.blogfa.com

سلام
وب زیبایی داری.
همراه با مطالب جالب
ممنون ازت
بای

انیس سه‌شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:43 ب.ظ

ای ول خوب شناختی عزیزم

نیکلاس علی لیبر پنج‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 04:57 ب.ظ http://libre.ir/blog

سلام خدمت زهرا خانم، خواهر عزیزم
زندگی ترکیب غریبی است از بازیگوشیهای کودکانه، بی قراریهای جوانی، حسابگری های بزرگسالی و خاطرات پیری
هر کدام دوره ای دارد، کوتاه یا بلند. ولی هر چه هست می گذرد مهم چیزی است که در گذر این احوال نصیب ما می شود.

تصور من از شما همیشه همان کودکی است که گریه کنان از مدرسه آمده بود چون کیفش را در کلاس جا گذاشته بود. با همان سادگی. شاید حیف باشد بی قراریهای جوانی مانعی در نصیب بردن از بهار زندگی باشد.

کوشولو شنبه 1 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 09:18 ب.ظ http://kocholo72.blogfa.com

[زبان] شلام[زبان]

خوفى[قلب]

وبلاگ قشنگى دارى[لبخند]

بیشم بیا

منتظرمااااااااااااااااااااااااااااااا[بوسه]

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد