من: تو از من هیچ وقت تو این مدت ناراحت شدی؟
م: نه. فقط احساس می کردم که خیلی ناراحتی. ولی نمی دونستم چه اتفاقی افتاده.
سکوت.
من: در واقع اتفاقی نیفتاده؛ یعنی اتفاق عینی ای نیفتاده، ولی کلی اتفاق ذهنی افتاده، و حتی اگه اتفاق عینی ای هم افتاده باشه، زیر مجموعه ی اون اتفاقات ذهنیه.
این روزها ی دانشکده همه غم گین اند. غم گین را جدا می نویسم چون دوست دارم. چون غم هایشان با غم های ساده و روزمره فرق دارد. چون الان غم گین اند و یک ثانیه دیگر بلند بلند می خندند. اما انگا یه چیزی خورده توی پر همه مان.
ای خدا یار شوی باده دوار شوی
من به رقص آمده چون مست قلندر در باد
تا به خود باز رسانم دل گمراه شبی
دل دیوانه ما را به خدا یار ببرد
ای خدا یار شوی باده دوار شوی
دل دیوانه ما را به تو گمراهی بود
تا که بیداد کند با دل گمراه شبی
دل افسون شده ام تاب غریبی دارد
زلف گیسوی تو بردش پی دلدار شبی
ما قلندر شده ایم بر ره این گمراهی
تا که بیداد کند آه خدا باز شبی
شب که گمراه کند مست قلندر در باد
همه گمراه شوم با دل دلدار شبی
yani hey ba khodam fek mikonam ke chera be in natije residi ke in mokaleme ro too webloget benevisi. bad hey say mikonam khodamo aaroom konam ke be man rabti nadare ama AKHE CHERA MINAYI?! HAN? ini ke gofti badihi tarin chize donya bood
خیلی ایده و حرف جالبی است
ما هز چه داریم همه برگرفته از درون مااست
خیلی زیبا بود ولی کاشکی دوست داشتنها غیر از نماد عینی نماد ذهنی هم داشته باشد