من باید می رفتم. زودتر از اینها هم باید می رفتم. هیچ کس هم در این دانشکده نیست که اندازه ی من انتظار این اردو را بکشد. من باید می رفتم. باید سوار یک اتوبوسی یا یک قطاری می شدم و می رفتم و قرار است هفته ی آینده بروم، من باید می رفتم و از این شهر لعنتی دور می شدم. باید می رفتم و از این دانشکده ی لعنتی دور می شدم. گیرم الان که دارم می روم، با تمام چیزها، تمام کسانی می روم که ازشان بیزارم، فراری ام. مهم نیست. من باید می رفتم و هفته ی آینده در راه خواهم بود و فرار خواهم کرد، همراه با تمام چیزها و کسانی که ازشان فراری ام.
سلام...دردتو میفهمم...خانم من هم سمنان معماری میخونه...شهر بدی ..داشنگاه و محیطی که داره هم افتضاحه ...حتی من میخواستم انتقالی بگیرم بیام اونجا نیومدم....خوبه که دیگه نمیری ...ای کاش با تموم کردن درست داری میری دیگه....
یا علی
سلام دوست عزیز وبلاگ باهالی داری امیدوارم موفق بشی.اگر مایلی تبادل لینک کنیم؟
سلام
از خودت که فرار نمی کنی؟
منم ازین دانشکده و آدمهاش بیزارم. وحتی حاضر نیستم با این آدما بهشت هم برم. حاضر نیستم...
کاش تو نمی رفتی اونوقت من دعا می کردم...دارم کم کم پست میشم.شاید مثل...
هیچ نمیخوام با این کامنت مسخره تورو دوباره یاد قاصدک بندازم که تمام حس های بد بهت هجوم بیاره .اما خدحافظی خیلی تلخی بود.خیلی تلخ.اما باور کن دلم خیلی برات تنگ شده.خیلی.خوبه.خیلی خوبه که داری برای چند روز از دست همه این چیزای زجر آور خلاص می شی .من فردا دارم به یه اردوی کاملا مزخرف میرم.با مدرسه و تمام مخلفات مسخره اش. دیگه دلم میخواد بشینم و مثل هیشه زار زار گریه کنم، کله ام رو بکوبم به دیوار اما کارم از همه ی اینا گذشته دارم دیوانه وار می خندم.
اگرچه باور ندارم که باور ندارم چه آرزو ها داشتم من و دیگر ندارم
شاید بعضی چیزها را نباید به همه بگوییم. شاید باید یک جای دلمان بگذاریم .
درد عمیقی است . وقتی نتوانی جایی برای رفتن داشته باشی. حق داری. اما بین این همه آدم از چه چیزی می خواهی فرار کنی که قبلا که بینشان بودی نمیتوانستی؟
یکی از جمله هایت را اما نمی فهمم چون دلم می خواهد فکر کنم که تمام آدم ها را دوست دارم. همه ی همه شان را . شاید مثل ... بقیه اش زیادی خصوصی است . شاید روزی بهت گفتم.