گیرم زودترها می گفتم...

تک گویی های زهرا مینائی

گیرم زودترها می گفتم...

تک گویی های زهرا مینائی

آن پیرمرد کیف فروش

خیابان انقلاب- روبه روی پایانه
داخل می شوم. بدون هیچ ترسی. خانه در آن گرگ و میش کمی تاریک است. یک لامپ کوچک بیشتر ندارد. پیرمرد همانطور آنجا نشسته و دارد نگاه می کند. با لبخند می گویم سلام. و شروع می کنم به حرف زدن. و صدایم برای خودم هم غریبه است؛ با این همه اندوهی که لم داده است توی تنم. کیفهای سنتی و دمپایی های سنتی می فروشد. کیف را انتخاب می کنم و دمپایی را. بهش می گویم حاج آقا خیلی برای ما دعا کن. می گوید چه دعایی بکنم؟ که شوهر کنی؟ می گویم خدا نکنه! دعا کنید که بتونم تنها باشم. راست توی چشم هام نگاه می کند. با آن مردمک هایش که به خاکستری میزند. توی چشم هاش یک برق ملامتی است. می گوید: " فقط خدا می تونه تنها باشه." در ذهنم تکرار می کنم، فقط خدا می تونه تنها باشه. اتاق تار می شود.
نظرات 9 + ارسال نظر
اسمارتیس یکشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 12:32 ق.ظ http://smartis.blogsky.com

کسی رو ندیدم که دلش بخواد تنها باشه
تو واقعا می خوای؟!

حسین دوشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 01:07 ق.ظ http://www.amiryeh.blogspot.com/

در این عصر جهانی شدنها دنیای گلوبال همه تنها هستند ان پیرمرد دستفروش با ان حال و روزش سن و سالش و یا این خانه های سالمندان که مثل قارچ هرروز بز میشوند و پناه بردن به دنیای مجازی اینترنت و ...اگر منظورتنهایی مطلق است با این روحیه حساس شما که درنوشته های شما دیدم صلاحتان نیست در یک کلام از خودتان بیشتر از توانتان انتظار نداشته باشید که میشکنید اگر جهان چنین هست شما مقصر نیستید.

محمد دوشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 12:19 ب.ظ http://www.AtoZ.persianblog.ir

خدا تنهاست، کسانی که با خدایند نیز تنهایند.پس با خدا باش اگر تنهایی می خواهی.

حامد دوشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 05:22 ب.ظ

سلام

قلم روان و گیرایی داری. کلا جالب می نویسی.همین سبک رو ادامه بده ایشالا موفق باشی.
در مورد تنهایی باید بگم یکی مثل من که تا الان به معنای واقعی تنها بودم و هستم... تنهایی و غربت دنیای عجیبیه. به یه چیزایی می رسی و حالات و احساسات غریبی رو تجربه میکنی که هرکسی تمیتونه تجربه کنه .

به قول دکتر شریعتی :
و چه سخت است تنها متود شدن
مثل تنها زندگی کردن است
مثل تنها مردن !

واقعا سخته تو هر مرحله ای از این زندگی ابدی تنتها باشی . حس تنها بودن از درون من شعله میزنه و همه وجودم و اطرافمو میگیره از این میترسم که تو زنگی دومم هم تنها باشم ... !

شمس لنگرودی شعر جالبی داره :
سپاسگزارم درخت گلابی
که به شکل دلم در آمدی
چه تنها بودم

گاهی وقتا فکر میکنم من تنها نیستم .حداقل طبیعت با من دوست و همدله : جنگل ٬ رود ٬ خورشید ٬ آسمان ٬ مخصوصا باران دوستان من هستند . نه تو تنها نیستی...

تنهایی شاید یه راهه
راهیه تا بی نهایت
قصه همیشه تکرار
هجرت و هجرت و هجرت

ولی من میگم تنهایی یه سفره . سفری که احتمالا برای خیلیا مقصد نداره. تنهایی یه دشت کویره شایدم یه دریای بیکران.


من عابت از این کلبه تنهایی خواهم رفت
پروانه ای که داشت میرفت
این فال را برای دلم دید.

ببخشید که نظرم طولانی شد !

rainyman63@gmail.com

پسرک خاموش دوشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 07:28 ب.ظ

یعنی روسپیان ستارخان هم تنهان ( آخه اونا هم خدای خیلی هان .)

هادی چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 09:15 ق.ظ http://www.hadiblog.blogfa.com

فقط خدا می تونه تنها باشه...
وردی که بره ها می خوانند رو خوندی؟اولش در مورد تنهایی یه چیزایی نوشته؟آدم ها حتی تو خلوتشون هم تنها نیستن...

ال - وای پنج‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 12:57 ق.ظ http://ly.blogfa.com/

خوش به حالت که حرفای دلتو انقد راحت می گی!
حتی به یه پیرمرد کیف فروش و دمپایی فروش!
اما در دلت چیز دیگریست!

زوزه پنج‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 05:43 ق.ظ http://gandzade.blogfa.com/

ازدواج نکردن دلیل بر تنهایی نیست!
اگه من بودم اینو بش می گفتم ببینم چی جواب می ده

شادی پنج‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 08:42 ق.ظ

کاش نمی گفتی. کاش می گذاشتی توی دلت بماند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد