گیرم زودترها می گفتم...

تک گویی های زهرا مینائی

گیرم زودترها می گفتم...

تک گویی های زهرا مینائی

کپسول مهمانی

هیچیمان مثل همه ی آدم ها نیست. از سفرهای پی درپی و نمی دانم گشت و گذار در اقصی نقاط جهان و به دنیا آمدن و خلاصه هر چیز دیگری. ما به جای عید ها، تابستان ها خانه تکانی داریم. و به جای عید ها تابستان ها مهمان. روز عید هم که سه نفری – با مامان و خواهرم و بدون بابا که سر کار بود- نشسته بودیم سر سفره ی هفت سینی که تا سه سال قبلش هرگز خودمان پهن نکرده بودیم. تا سه سال پیش حتی آجیل هم نمی خریدیم. امسال و سال گذشته به خاطر کار بابا مجبوریم هفته ی اول را بمانیم وگرنه سال های قبل همان بیست و هفتم - بیست و هشتم، ماشین را آتش می کردیم و بدون معطلی – جز برای نماز و بنزین و گاهی ناهار- پیش می رفتیم به سمت خوزستان. امسال هم قرار است فردا برویم و تا سیزدهم هم آنجاییم. در این سفر چند هفته ای همه ی طایفه را هم باید ببینیم. برنامه ریزی از روز اول شروع می شود. هفته ی اول در شوشتر، هفته ی دوم در اهواز. یک جا اطراق می کنیم و ساک ها را می گذاریم و بقیه ی روز، ناهار خانه ی یک عمو، شام خانه ی یک عمه، خواب شب خانه ی یک خاله، صبحانه هم دعوایی بر سرش. یکی از این طرف می کشدمان، یکی از آن طرف. و صبح و ظهر و شام، یا باغ یا پارک یا خانه ی کسی. مثل نماز های سه گانه. بعد هم سیزده که به در شد، برمی گردیم تهران. و تا تابستان هیچ مهمانی نداریم. بگو یکی. بعد تابستان که می شود نوبت ما است که آن همه مهمانی یک وعده ای را با چند روز پذیرایی جبران کنیم. خاله ها و عمه ها و عمو ها و غیره. می آیند و می روند و خیلی هم خوش می گذرد. بعد که تابستان هم گذشت، شش ماه خانه سوت و کور است. اگر صدای زنگ بیاید همه با تعجب می پرسند کیست؟ خلاصه اینکه مهمانی رفتن هامان هم مثل آدم ها نیست. در دو هفته به صورت فشرده، همه ی فامیل را می بینیم و نه ماه سال خلوت.
این وضعیت موقعیت جالبی را برایمان ایجاد کرده است. ما که می رویم فامیل انگار برای ما دور هم جمع می شوند. پیش بابابزرگ. همه به بهانه ی ما می آیند و در کنار هم سال را تحویل می کنند و خلاصه انگاری یک نقش واسطه را ایفا می کنیم. و امسال که سال تحویل آنجا نبودیم همه جدا جدا و دور و هر کس در خانه اش نشسته بود و هیچ از آن شلوغی های دم عید خبری نبود. انگار همیشه باید یک حلقه ی واسطه ای وجود داشته باشد که آدم ها به خاطرش دور هم جمع شوند. و دوری چقدر در این حلقه ی واسط بودن موثر است. اصلا از ندیم و قدیم هم گفته اند" دوری و دوستی".
نظرات 10 + ارسال نظر
محسن دوشنبه 5 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 01:11 ب.ظ http://www.webkhoone.blogfa.com

کاشان و بدترین اردوی دانشجویی؟ از محالات سخن می گویید!
.............................
آره. کپسول خوبی نیست. ولی نوش جان کنین. خوش بگذره.

بار دیگرِ؛ نگاه... دوشنبه 5 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 08:01 ب.ظ http://glance-again.blogfa.com

سفرت به خیر اما... تو ودستی خدا را...
....

به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را !

چه کامنت تکراری و لوسی!

مگه مجبوری بزاریش بچه جان؟

مریم دوشنبه 5 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 10:18 ب.ظ http://www.dark-midnight.blogfa.com

مینا مطمئنی؟ مطمئن؟ خوب فکر کن ها!
سخت بعید می دانم .تو چیز دیدنی ای نباید باشی. فوقش یک بار دو بار! فکر نمی کنم ۳ وعده در روزت به کسی بسازد. دیگر کفایت می کنی! نمی دانم حالا مگر خانواده ات چیز دیگری باشند!

احمد طالبی سه‌شنبه 6 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 01:20 ق.ظ http://khodesh.blogfa.com

خوش بگذره بهتون.
ما هم از این مهمونها داریم که وقتی میان همه فامیل دورشون جمع میشن و هرجا میرن یه سی چهل نفر دنبال سرشون راه میفتن. ولی من هیچ وقت از این شلوغ بازیا خوشم نیومده.
از من میشنوید منصرفشون کنید از اینکه هرجا میرید یه جماعت دنبال سرتون راه بیفتن. خوبیت نداره این شلوغ بازیا. آدم یاد قوم مغول میفته که وقتی یه جا میرفتن همه چیز رو تموم میکردن.
فوق فوقش یه جلسه دیدار بذارید توی یه سالنی، پارکی، دشتی، چیزی که همه بیان شما رو ببینن و برن پی کارشون. میتونید هم برای کاهش اشتیاق از قبل عکسای جدید خودتون را برای فامیلاتون بفرستید. خلاصه سعی کنید تغییری در این رویه بدید. خوب نیست کار و کردار آدم تکراری باشه.

شادی چهارشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 05:06 ب.ظ http://www.warbler1.blogfa.com

خوش بگذره دوست .
من خیلی فامیل گسترده ایی ندارم. خیلی هم سرمان دعوا نمی کنند . تنها جاده ایی هم که بلدیم تهران ـ رشت است که برویم ولایت خودمان. سالی دو بار هم می رویم اما بیشتر باز هم خودمان را می بینیم.
راستی پست جدیدم را بخوان . فکر کنم همان است که می گفتی البته یک کم نا مرتب تر.

Amoo ahmad چهارشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 09:06 ب.ظ

Kheli bahal bood , omidvaram ke be arezoohat beresi.

سرایت پنج‌شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 08:27 ب.ظ

منهم درباره عید یک چیزهایی نوشته ام. خوشحال میشم مطالعه کنید. قبلا از اینکه بخش کامنتم بسته است شرمسارم.

مریم دوشنبه 12 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 05:52 ب.ظ http://lahzeh.blogsky.com

ما عیدها جایی نمی رویم.در همین تهران سنگر می گیریم و هی سعی می کنیم عیدمان با سال قبل فرق کند!

مریم چهارشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 09:01 ب.ظ http://www.dark-midnight.blogfa.com

مینا. فحش های بیشتر را می گذارم حضورا تقدیم کنم.
اما عجالتا باید بگویم که:تو آدمی؟ خبرت مگر زندگی نداری؟
فامیل را ذله کردی! بودنت یک مصیبت است نبودنت هزارویک بدبختی. ماندیم چه کارت کنیم.

بار دیگرِ؛ نگاه... جمعه 16 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 06:33 ب.ظ http://glance-again.blogfa.com

سلام... رسیدن به خیر... یه نامه نوشتم به فردریک و دوست دارم بخونینش...
(:

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد