گیرم زودترها می گفتم...

تک گویی های زهرا مینائی

گیرم زودترها می گفتم...

تک گویی های زهرا مینائی

ماه چراغ

و من تنها به آن چراغی فکر کردم، که میان آن همه چراغ های برق خیابان، روشن ماند. و هیچ وقت هم، هیچ کسی نیامد تا خاموشش کند. چراغ همان طور یک لنگه ایستاده بود وسط خیابان و حتی از جایش جُمب نمی خورد. همان طور تنها، همان طور متفاوت، همان طور بلند، ایستاده بود و همه چیزها برایش دور بود و همه ی آدم ها کوتاه. و زمستان هم که بود. هیچ آدم عاقلی بر تن سردش دستی نمی کشید و باران هم که بود، هیچ آدم سالمی سرش را برایش بلند نمی کرد. و چراغ فکر کرد، ماه تنها مانند او روشن است و مانند او تنها و مانند او بلند. و ماه را که بلعید، تا ابد روشن ماند. و من تنها به آن چراغی فکر کردم، که میان آن همه چراغ های برق خیابان...
نظرات 2 + ارسال نظر
آتنا سه‌شنبه 4 دی‌ماه سال 1386 ساعت 10:48 ب.ظ http://www.marhham.blogsky.com

I wish you Health...
So you may enjoy each day in comfort.

I wish you the Love of friends and family...
And Peace within your heart.

I wish you the Beauty of nature...
That you may enjoy the work of God.

I wish you Wisdom to choose priorities.. .
For those things that really matter in life.

I wish you Generousity so you may share...
All good things that come to you.

I wish you Happiness and Joy...
And Blessings for the New Year.

I wish you the best of everything.. .
That you so well deserve.

HAPPY NEW YEAR 2007

شادی پنج‌شنبه 6 دی‌ماه سال 1386 ساعت 09:16 ق.ظ http://www.warbler1.blogfa.com

اما من بیشتر به شمع ها فکر می کنم. شمع هایی که آب می شوند و هر قطره شان دستم را می سوزاند. تا حالا یه شمع روشن رو دستت گرفتی ؟ من یه بار که بچه بودم این کار رو کردم. دستم سوخت. ولی هنوز هم شمع ها رو دوست دارم. شمع ها و چراغ هایی که تک و تنها روشن اند!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد