گیرم زودترها می گفتم...

تک گویی های زهرا مینائی

گیرم زودترها می گفتم...

تک گویی های زهرا مینائی

یک خودنویس نو

اولین بار که ببینیش ‏‏چهره ای دارد معصوم. اما گاه گاهی چنان نگاه های شیطانی می کند‏ که می مانی، این نگاه ها را از کجایش در آورده است.

تازگی ها یک خودنویس نو را دست می گیرد. من که نفهمیدم از کجایش آورده است ، اما این خود نویسش، رنگ سیاهی دارد که می ریزد توی چشم هایش. سیاه سیاه هم که نیست. سیاه کم رنگ است، که با آن حالت مات پلک هایش، هم ساز می شود و معصومیتشان را بیشتر می کند و حتی آن لحظه های شیطانشان را هم.

تازگی ها با این خودنویس جدیدش خط چشم می کشد و ناخن هایش را هم با این خودنویس لاک می زند و حتی دیدم یک روزی لبش را با جوهر پررنگ کرده بود‏ تا دل پسر های دانشکده را ببرد.

*

یکی از هم کلاسی هایم یک خودنویس بهم هدیه داده است که خوب هم می دانم از کجایش آورده و می گویند خیلی گران هم هست. وقتی دستم می گیرم، سَر گِردش، انگار که دارد روی ابر ها می رقصد و کلی هم برایش دنبال جوهر گشتم و آبیاریش کردم تا بنویسد. الان هم دارد می نویسد و جوهرهایش می پاشد توی چشم هایم. گمانم با این خودنویس، حکما نویسنده می شوم. حتما!

 

نظرات 8 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 7 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 07:00 ب.ظ

very wonderful

الهه شاملو چهارشنبه 7 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 09:16 ب.ظ http://pishab.blogfa.com

من دختر بزرگی شده ام. تو دختر بزرگی شده ای. مثل اینکه همه ما دختران بزرگی شده ایم. آره این جوری خیلی بهتره.

سبحان چهارشنبه 7 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 09:22 ب.ظ http://msobhan.blogfa.com

خودنویس نو هم مبارک باشه

شادی پنج‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:18 ق.ظ

من ... نمی شناسمش . جدا نمی شناسمش .
من فقط اونی رو که عاشق یه پرستو ه و بلده تن تن پلک بزنه رو می شناسم.

The one پنج‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 01:49 ق.ظ http://booksociety.blogsky.com/?PostID=143

نیلوفر جمعه 9 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 08:16 ب.ظ http://nahaletanha.persianblog.ir

پس من از همین الان اعلام می کنم که اگر کنکور قبول نشدم صرفاْ علتش نداشتن یه خودنویس با سر گرده!

بار دیگرِ نگاه... جمعه 9 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 08:28 ب.ظ http://glance-again.blogfa.com

خوش به حالتون که خیلیا بهتون هدیه میدن... کتاب... خودنویس....

مبارک هم باشه در ضمن!

ایشالا یه روزی نوشته هاتون رو در یه کتاب میخونیم... اون روز که مشهور شده باشین و اثرتون هم عامه پسند نباشه اصلا!

از طرف یه خالی بند
:)

مصطفی سه‌شنبه 13 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:20 ق.ظ http://mostafaspace.persianblog.ir

نمیدانم....فقط آه...آه...آه....
آهو شاید چون حیوان مظلومی بوده و چه بسا آه می کشیده نامش را آهو نهاده اند...پدر بزرگم می گوید چشمانم به آهو می ماند...اینکه چقدر این صفت در شان مردانگی ماست بماند، اما توصیفش به گمانم درست باشد اگر بخواهی سیاهی فراتر از خودنویس را نشانه بروی در ته چشمانم که هیچ خودنویسی نمی تواند به آن نفوذ کند...
اما آه از شیطان، هنگامی که دلبری می کند در چشمان فرشته ای نه چندان سیاه چشم (و این خود معمای دیگری است)
و آه از خدا، که اسرار مرا می داند و هنوز به حال خویشم رها نکرده است.
و آه از دخترکی که کاش همیشه تلخ بگوید...
و گفت:
نه مهر فسون نه ماه جادو کرد
نفرین به سفر که هر چه کرد او کرد.
*
فکر کرده ای اینجا فقط عرصه خود گشودگی توست؟ اگر پای خود گشودگی وسط برسد آنقدر می نویسم که ...نمی دانم که چه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد