گیرم زودترها می گفتم...

تک گویی های زهرا مینائی

گیرم زودترها می گفتم...

تک گویی های زهرا مینائی

محکومیت

مدت ها ننوشتم، حتی یادداشت های روزانه ام را، تا مثلا بفهمم که چرا می خواهم بنویسم و چرا باید بنویسم و هدفم چیست از این همه خودنویس دست گرفتن و دستهایم را جوهری کردن و در چه راهی باید باشد این نوشتن و اینها!
هیچی دیگر. خیلی ساده تر از این حرف ها بود.
من محکوم شده ام به نوشتن.
همین.
حالا هم محکومیتم بعد از یک سال از پرشین بلاگ منتقل شد به بلاگ اسکای.
گیرم این از جاهای دیگر بهتر باشد!
در هر حال من محکوم شده ام به نوشتن.
مطالب قبلی ام را می توانید در این آدرس ببینید:
www.melancholy.persianblog.ir
نظرات 10 + ارسال نظر
مهتاب چهارشنبه 30 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 06:56 ب.ظ http://tanha-baraie-delam.blogsky.com/

سلام

من سردم

و انگار هیچگاه گرم نخواهم شد

و باز هم دلم می خواهد فریاد بزنم

در ابعاد این عصر خاموش

من از طعم تصنیف در ذهن یک کوچه تنها ترم

بیا ٬ تا برایت بگویم . . .


خوبی؟؟

منم مثل تو تازه کارم

پیشم بیا خوشحال می شم

منتظرم

موفق باشی

بای بای

بار دیگرِ نگاه... پنج‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 08:57 ق.ظ http://glance-again.blogfa.com

سلام.
منزل نو مبارک...
چه شیرین است محکومیت به نوشتن...

همیشه خیلی ساده تر از این حرف هاست. ما سختش می کنیم!

احمد طالبی پنج‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 07:04 ب.ظ http://khodesh.blogfa.com

اومدم تبریک بگم این جابجایی را و این نو شدن را ولی دیدم بهتره توصیه کنم که خودنویستون را عوض کنید یا اگه فرقی نمی کنه خب با خودکار بنویسید. ایرادی نداره که.

احمد طالبی پنج‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 07:07 ب.ظ

آوووووووو پس توی این نوشدن نظرات هم باید تایید بشن.

ریحانه جمعه 2 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:01 ق.ظ

:(

احساس می کنم دیگه نمی تونم بگم « گیرم » . گیرم ؛ شد مال تو . رسما !!!

آفرین!
پس به هدف پلیدم پی بردی!

معصومه جمعه 2 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 08:00 ب.ظ

اول: سلام!
دوم: این وبلاگ جدیدت مرا نمی شناسد!
وقتی تایپ می کنم : م خودش حدس نمی زند که شاید من معصومه باشم !
سوم: مبارک!
چهارم: آمدم بگویم: نمی دانم چرا عادت کرده ایم هر نو شدن و تعویضی را تبریک بگوییم؟ که دیدم می دانم!
در واقع یاد آن متن کوتاه ناکامی افتادم که قرار بود در نشریه ای که خانه برای ورودی ها چاپ کرده بود، بیاید!
مبارک، برکت، تبریک، تبرک...
پنجم: مبارک!
هر چند که من آن قبلی را ،چه آن وقت ها که صاحبش مالیخولیا داشت و مانیفست صادر می کرد و چه آن وقت ها که تلخ بود و واگویه باز، دوست تر داشتم!
دوست داشتن شاید تعبیر مناسبی نباشد، حس داشتم نسبت بهش، حسِ... نمی دانم چه!
بخشی از توست آن نوشته های قبلی و تو هم با نوشته هایت، با آن را ها که نمی نویسیشان، با عهد ناتمام و با هرچه و هر چیز که هرکِی نوشته ای، بخشی از منی!
و در نوشته هایت ناگزیر رد این دو سال پیداست، این دو سال عجیب...
تصویر گنگ و مبهمی از من که مواظب بوده ای چه گونه داری می سازی اش و تصویر گنگ و مبهمی از خودت که آن را هم مواظبش بوده ای که چه گونه دارد ساخته می شود، بر ساخته می شود...
دو سالی که سالیش را مدام در حال گزینش کردن خودت بوده ای که ببینی کدام بخش ها را، کدام تکه ها را که نوشته ای، باید بگذاری جایی که آدم ها ببینند، نه این که فقط ببینند، که مجاز باشند درباره اش نظر بدهند...
آدم هایی که مگر مهمند؟
آدم هایی که کدام یکیشان می تواند و حق دارد که ادعا کند دخترک تلخ را نه با که از واگویه هایش می شناسد؟
و بعد همه آن حرف های مکرر همیشگی که: وبلاگ عرصه خود گشودگی است و در ذات این نمایش نوعی از خود شیفتگی وجود دارد و ...
به هر روی...
مبارک است تداوم این مجازات که خودت بر خودت تحمیل کرده ای در این خانه نو!
گیرم دیگر صاحبش مالیخولیایی نباشد و اهل مانیفست صادر کردن!
و تلخ نباشد و واگویه باز هم!
آخرش مگر چیست؟
دخترکی است که جایی نشسته است و فکر می کند که چندان فرقی هم نمی کرد اگر زودتر ها می گفت...
و با همه این حرف ها هنوز عاشق زرد است!
گیرم که در و دیوار خانه اش نارنجی از کار در بیاید آخرش!

سبحان جمعه 2 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 08:19 ب.ظ http://msobhan.blogfa.com

یک سالگی بلاگ نویستان و همچنین بلاگ جدید مبارک

شادی شنبه 3 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:55 ب.ظ http://www.warbler1.blogfa.com

سلام. این جا چقد خوشگله . من عاچقشم. !!!!!!!!!!!
برای من که به کل این نوشتن ها شک کردم دیدن یه وبلاگ تازه متولد شده خیلی حس خوبی می ده . حس امید.
بالاخره اومدی بلاگ اسکای؟؟؟؟؟؟؟!

مصطفی یکشنبه 4 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 02:02 ب.ظ http://mostafaspace.persianblog.ir

سلام
تغییر کردن که خوب است.
نوشتن هم ا....ی بدک نیست.
رنگ زرد هم قشنگه ...حالا یک کم پررنگ هم اگه شد اشکال نداره.
به نظر من نوشتن راهیه که باهاش تصمیم گرفتی محکومیتت رو راحتتر- راحتتر؟- بگذرونی.موافقی؟
با ایده تغییر خود نویس هم به کلی مخالفم. تمام مزه خودنویس به اینه که رد جوهرش رو انگشت آدم بمونه.
دخترک تلخ رو هم خوب شد کنار گذاشتی. لا اقل من یاد شعر تاجبخش نمی افتم که گفت:چه شکر فروش تلخی که شکر نمی فروشد.اما شاید برای بعضی وقت ها بد نباشه...اگه دلت خواست.

ـ من در این محکومیتم که می گذرانم محکومم به نوشتن!
ـ منم با ایده ی تغییر خودنویس موافق نیستم! هیچم! حتی اگر بگویند تمامش افاده است!

The one پنج‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 01:42 ق.ظ http://dystopia.blogsky.com

Writing by the force of freedom

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد