یک نسل تنها زمانی خود را به عنوان یک نسل درک می کند که رو به زوال باشد، این زوال نه زوالی هستی شناختی بلکه تاریخی است، زمانی که احساس می کند نسل جدیدی ظهور کرده که با او متفاوت است، خلق و خو و علایق دیگری دارد، خود و جهان را جور دیگری درک می کند و شیوه های دیگری برای زندگی، ارتباط و لذت بر می گزیند. هر نسل ابژه های نسلی ای دارد که خود را با آن می شناسد: اتفاقات مهم، شخصیت های محبوب، فعالیت های دسته جمعی متداول و...، اما به نظر می رسد نسلی که ما متعلق به آن هستیم در خاطره جمعی خود در ارجاع به ابژه های نسلی بیش از آنکه به دهه پشت سر گذارده خود باز گردد به دهه پیش از آن باز می گردد، به تجربه های کودکی و نوجوانی خود: یاد آوری وقایع جنگ، کارتونهای قدیمی و...چه اتفاقی افتاد است؟

ابژه های نسلی یا چیز هایی که هر نسل خود را با آن می شناسد صرفآ وقایع تاریخی رخ داده نیستند، بلکه معنا یا باز تعریفی که آن نسل از آن اتفاق ها ایجاد می کنند و با اعمال و رفتار خود که برخی از آن وقایع تاریخی را می سازند اساس ابژه های نسلی را شکل می دهد: تجربه ای که آن را می سازند. ولی ارجاع به کودکی ارجاع به دوره نهفتگی است، به دوره ای صامت، دوره ای که در آن ما چیزی را نمی سازیم بلکه ساخته می شویم، بر ابژه های داده شده پردازشی نمی کنیم چرا که هنوز من مستقلی شکل نگرفته ،تنها انتهای ناقص والدینمان هستیم. به گمان من این پرسش دو وجه پاسخ مهم دارد:

 
1- این امر ماحصل شکسته تجربه این نسل(اصلاحات) در تحقق خود و خلق اشکال خاص زندگی برای خود است، تجربه ای که امید اجتماعی را از بین برده است و نگاهی کمابیش کلبی مسلکانه بر این نسل بازنشسته حاکم کرده، وجه دیگر این سر خوردگی نوستالژی است، اما به دلیل آنکه ابژه این نوستالژی یک فقدان و تجربه شکست خورده است ،در درون تک تک افراد این نسل کاوشی نا خود آگاه برای پیوند و هویت یابی جمعی در گذشته های دورتر رخ می دهد ؛ زمانی که ابژه هایی یکسان به همه ما داده شده است و از آن رو که ما ،تنها مصرف کننده آنها بوده ایم از این رو آنها را به عنوان معرف نسل خود برمی گزینیم و در جای ابژهای نسلی قرار می دهیم. این جابجای در خود شکلی از گریز، واپسروی و فرافکنی را بروز می دهد: اعلام برائت از تاریخی که به این نسل نسبت داده می شود. این پلی به پاسخ دیگر است:

2-این نسل تجربه ای کمابیش مشترک و از این روجمعی را (ولو در غیاب یک دیگر، در پای کارتون های تلویزیون، کوچه های باریک و زیرزمین های بمباران) پشت سر گذاشته است، تجربه هایی شامل تصاویر و اصوات، این تجربه ها تا مدت زیادی کمابیش به طور موقت فراموش و نهفته شده  و یا تنها در شکل فردی خاطره تداوم داشته است، اما با کشف و فهم خود در غالب یک نسل بار دیگر  باز گشته است، بی گمان تجربه کودکی این نسل همواره به شکلی بی میانجی و نااندیشیده، به عنوان خاطره صرف باقی مانده، ولع یاد آوری جمعی(هنگامی که در یک جمع اولین نفر اشاره ای به یک شخصیت کارتونی یا خاطرهای از این دست می کند) یا مصرف دوباره آن(توضیع گسترده کارتون های قدیمی) حکایت از فقدان یا پرسشی ناخود آگاه دارد، چیزی گم شده است؟! همانقدر که این پرسش درونی، حاکی از تنشها، تعارضات، تشویش ایده ها و سرکوب های شکل گرفته در درون این تجربه های جمعی کودکی است، حاکی از فراخواندن شکل اولیه ما نیز هست: معصومیت؛ پاسخی که این نسل می تواند با پرتاب خود به صورت دسته جمعی در درون آن، خود را از بن بست تجربه نسلی برهاند و هر شکلی از مسئولیت و پرسش از کنش تاریخی را مسدود نماید. ما بدین شکل نقش قربانی بودن خود در حال حاظر را، به پیش از تاریخ خود پرتاب می کنیم.
با این حال هر آنچه دالی تاریخی باشد - پیش از آن که تبدیل به دالی اسطوره ای و بی زمان گردد- در خود قدرت نقدی نهفته را به همراه دارد که می باید به میانجی بیان و اندیشه به فعل در آید.

 

 

 
*در این یادداشت کودکی شامل مفهومی عام تر از دریافت فرویدی و کمابیش شامل دوره نهفتگی است.